صدام کنید لیلا
صدام کنید لیلا

صدام کنید لیلا

سلام موفرفری من :****

سلام موفرفری تبسم :))


عزیزم امروز برای اولین بار حس ات کردم.

حس ات کردم که کنارم دراز کشیدی و با یه صدا مردونه خطابم قرار دادی :))

صورتم رو بر گردوندم و نگاهت کردم 

بهت گفتم هیچوقت اینجوری تصورت نکرده بودم.

گفتی چه جوری?

گفتم یه مرد با سبیل های پر پشت و ابروهای هشتی و پر پشت با چشای نافذ و صدای گرم و گیرا و پخته :))

با یه لبخند فوق العاده

می خندی و می گی بده یا خوب این تصورت?

چشمام و می بندم و می گم کاش تصورت هیچوقت از کنارم نره و همیشه کنارم بمونه.

حس می کنم بدنت از جنس هواست هر لحظه امکان محو شدنت هست

می گی نگفتی خوبه یا بد?

زل می زنم به موهای پر پشت ات و می گم فقط تا به حال تصورت نتونسته بودم بکنم.حداقل اینقدر شفاف نتونستم تصورت کنم این برام مهمه.

بدنت از زمین حالا فاصله گرفته پاهات ناپدید شده و بین زمین و اسمون در فاصله ده سانتی متری زمین معلق موندی

می خندی دیگه حرف نمی زنی

منم که زل می زنم به چشمات و از خنده ای که داره محو می شه از روی صورتت می خونم که می گی

اما من همیشه تو رو همینجوری تصور می کردم

یه دختر با چشای درشت و لبای قلوه ای :))

حتی از تصور اینکه تو , توی ذهنت به لب هام نگاه می کنی و توصیفشون می کنی غرق خجالت می شم.

دلم می خواد شروع کنم به غر غرو و بگم از لبام تعریف نکن.

هیچوقت دوست نداشتم مردی از لبام تعریف کنه

از چشام می خونی حرفم و با لبخندی محو تر از قبل , اشاره می کنی به لبام و دستات رو زیگزاگ روی لبام به حرکت در میاری

می خندم و به تو زل می زنم که محو می شی

دست می کشم روی لبام, لبای که حتی تو هم فهمیدی دوخته شده 

لبام رو از هم باز می کنم و می گم حق با تو هست لبای من همیشه دوخته است درست وقتی که باید باهات حرف می زدم و می گفتم دوستت دارم 

حرفی نزدم و گذاشتم محو شی. 




خاطرت در خاطرم هست گرچه محو :)))

دوستتتتتتت دارم مرد من 


شبت خوش عزیزم 

خوب بخوابی و خواب دختری با تبسمی محو بر روی لبانش رو ببینی :***

در راستای طنازی / شماره 2

در راستای تبدیل بانوی طناز بالقوه درونم به بانوی طناز بالفعل , سعی ها و کوشش های مخفیانه و دور از چشم خانواده انجام گرفته :))

یک نمونه اش چند روز پیش بود.

توی اتاق تنها بودم و جلوی روم ایینه بود.

دیدم کسی که توی اتاق نیست چند تا قر به کمر دادم و بالا و پایین پریدم

 و اخر سر دهانم رو تا بناگوش باز کردم و چون می دونستم خانواده ممکنه ندونن من دارم توی اتاق طنازی می کنم اما صدای جیغ ام اگر در می امد ممکن بود یه چیزی بهم بگند :))

بنابراین یه فریاد بلند اما بدون استفاده از تارهای صوتی کشیدم. :)) 

مطمنن چون بی صدا فریاد کشیدم هیچ صدای به بیرون اتاق نرفت.

اما قشنگ صدای پاره شدن چند تا از مویرگ هام رو در سرم شنیدم. 

فقط خدا کنه مویرگ های نباشند که بخش طناز مغز رو فعال می کنند. :))

یه سر دردی گرفتم که نگو نپرس 

داشتم شهید راه طنازی می شدم :))))


اما خداییش چقدر کیف داره طنازی ها

دخترا تا می توانید طنازی کنید

محشرههههه :)))))

شما مردای ناز زنین :)))

روزا وقتم به خرید خونه می گذره.

میوه و مواد غذایی می خرم و در حالیکه در دستم گرفتم راه می افتم پیاده سمت خونه. 

:)) سایه خودم رو می بینم که افتاده روی اسفالت کف خیابون.

سایه دختری که موهاش شاخ شاخ از شالش زده بیرون. 

:)) خریدها رو برای لحظه ای می ذارم زمین و با دستام مثلا موهامو مرتب می کنم.

کافیه چند قدم دیگه راه برم و مطمین باشم که بازم موهام از شالم به بدترین شکل ممکن می ریزه بیرون :)))

اغلب اوقات مادرم همرامه و همین خریدای ساده رو تبدیل به لذت بخش ترین قسمت زندگی ام می کنه.

بعضی اوقات که به سایه دختری که روی اسفالت خیابون نقش بسته نگاه می کنم با خودم می گم من با این ظاهر و تیپ ساده ام که همیشه خدا خریدای خونه دستم هست ممکنه توجه مردی جلب کنم????

مخصوصا مردای این دوره زمونه رو که بیشترشون فقط به ظاهر ادم توجه می کنند

نگید نه که باور نمی کنم

با شما هستم

شما مردای ناز زنین :))


دلم برای دوستای پلاسم تنگ شده... مخصوصا زن نویسا

یادش بخیر یه" زن حسابی" بود در پلاس که انچنان دنیای زنونه رو پر از رنگ و ظرافت برات ترسیم می کرد. که غرق می شدی در دنیای زنانی که توصیف می کرد.

زن باسواد و دانشگاه رفته ای بود 

یادش بخیر یکبار برگشت و گفت حتی استاد همینگوی هم با اون یال و کوپالش عاشق زنان زیبا و خوش اندام بود. حالا هی شما بروید کتاب بخرید و درس بخوانید روی سطح سوادتان بیرید :))) 

حقیقت تلخ جامعه بود.

یا "زن نویس" که یه زن اجتماعی بود . نمونه کامل زنی بود که همیشه روی پای خودش می ایستاد. 

نوشته هاش رو وقتی می خوندم غرق می شدم توی نوشته هاش و یک زن مدرن و امروزی می دیدم 

زنی که هر چقدرم مقاوم بود بازم حس می کردم یکجای دلش یه مرد می خواد با تمام مردانگی هاش 

زنای که نوشته هاشون رو می خوندم و عاشق سبک زندگی شون بودم.

یا یکی شون بعد طلاقش یه پارتنر داشت. یه زن فوق العاده که همیشه غرق لبخندش می شدم.

:)) خنده هاش محشر بود و شخصیت اش محشرتر 

:***** 

خود واژه امید بود.

یا اونیکی دوستم که بعد جدا شدنش هر روز رژیم داشت و سالاد می خورد و هرزگاهی از مردی که ممکن بود مرد زندگیش بشه تعریف می کرد.

یا اون دختر زیبای که همیشه از حسی می گفت که ممکنه در سی سالگی داشته باشه و امسال فهمیدم سی سالش شده با اون چشای سبز زیباش و متن های محشری که می نوشت. 

دلم برای حرفای زنونه شون و دنیاشون تنگ شده.

بعضی اوقات وقتی می بینم بعد گذشت 3 تا 4 سال زندگی شان اونجور که می خواستن تغییر نکرده دلم یه جوری می شه.

اخه حیف زنای به این محشری نیست ?

مرد زندگیشون رو توی چهار سال که من می شناختمشون هنوز پیدا نکرده بودن. 

اما هنوز پر بودن از زیبای ناب زن بودن :)))

هنوز پر از امید بودن و می خندیدن و حتی بهترم شده بودن.

دلم برای دنیای زنانگی شان تنگ شده :))))


مستی 2

درست همین الان, همین لحظه

قراره شب بشه اخه من تمام کوک های که به اسمون پر نور زده شده بود کشیدم. :))

یعدفه دیدم خورشید افتاد توی لیوانی که جلوی روم هست.

خورشید قهقهه زنان نورش رو پاشید روی صورتم و گفت به نظرت نیمه خالی لیوان چه معنی میده?

زل زدم به درخشش بی نظرش و گفتم همیشه فکر می کردم کسی این سوالو ازم بپرسه 

اما نه خورشیدی که با کشیدن کوک اسمون بیفته داخل لیوانم.

خورشید در حالی که سعی می کرد از لیوان بیاد بیرون گفت

چون کسی ازت این سوال نپرسید تو کوکی که به اسمون زده شده بود رو باز کردی تا من بیفتم پایین و این سوال رو ازم بپرسی.

خورشید که حالا از لیوان اومده بود بیرون , نشسته بود روبروم در حالیکه کمر نداشته اش رو صاف می کرد و یه پای نداشته اش رو می نداخت روی اونیکی پای نداشتش با لحن فیلسوفانه ای دوباره پرسید

به نظرت نیمه خالی لیوان چه معنی میده?

و با قهقهه ای شیطنت امیز اضافه کرد

زود باش جواب بده قبل از اینکه روشنایی ام کورت کنه.

چشام و بستم گفتم

هیچ نیمه خالی لیوانی وجود نداره

لیوان ها همیشه پر هستن حتی اگر خالی باشن.

مثلا همین لیوانی که تو داخلش سقوط کردی و با حرارت ابش رو تبخیر کردی

یه زمانی تا نصفه اون اب بود

ابی که بشر اگر ننوشه بعد چند روز از تشنگی می میره.

و نیمه دیگه اون پر از هوای بود که موجودات زنده اگر چندین لحظه ازش تنفس نکنند می میرند.


خورشید لیوان رو با دستای که نداشت برداشت و گفت پس داخل این لیوان اب و هم هوا است که هر دو برای ادامه حیات موجودات زنده لازمه

در حالیکه خورشید داشت می درخشید و اکسیژن اطراف منو می سوزوند و اب بدنم تبخیر می کرد

گفتم البته

هیچ لیوانی خالی نمیشه مگر اینکه در مجاورت خورشید قرار بگیره.

تا نه هوایی در اون برای تنفس باقی بمونه و نه ابی برای نوشیدن.

خورشید تابان که حالا برام تبدیل شده بود به خورشید سوزان

با قهقهه گفت یکم دیگه اینجا بمونم تو تبدیل می شی به یه لیوان خالی

با صدای که به زمزمه تبدیل شده بود گفتم برو کمی اونورتر

و خورشید ازم دور شد اونقدر که لیوان وجودم خالی خالی نشه.

خورشید دوباره پرسید پس چرا می گن نیمه خالی لیوان?

گفتم چون هیچ بشری سرش رو برای تنفس هوا داخل لیوان نمی کنه. هوا در زمین همه جا هست. 

لیوان رو اما ساختن برای اب نوشیدن.

اگر داخل اون تا نیمه بیشتر اب نباشه می گند لیوان نیمه پر هست .

گفت پس چرا تو اون نیمه دیگه لیوان که پر از تنفس هست دیدی?

گفتم چون دلم نمی خواد فکر کنم نیمه خالی وجود داره تا بخوام به خودم امیدواری بدم  هرزگاهی نیمه پر لیوانم ببینم.

تمام لیوان های دنیا از نظر من پر پر هستند و هیچ نیمه خالی و پر معنی نمی ده.

لیوان ها یا پر از اب هستند

یا پر از اب و هوا

و یا حتی لیوان های خالی از اب هم ,  پر از هوا هستن .

حتی اگر این هوا فقط اندازه یک دم بیشتر نباشه.

مستی نوشت :) شماره 1

می خوام یه سری متن بنویسم بی توجه به ساختار و قالب و مفهوم و اغاز و پایان

فکر کنم توی موسیقی بهش بگن جاز

:))

فقط بدونید حالم خوبه

می خوام نوشتن به سبکی متفاوت رو تجربه کنم.

رها رها :)) و صد البته مست مست :))

....

قسمت اول

دستام رو مشت می کنم و می کوبم توی سر نمکدون

نمکدون زل می زنه بهم و هی پشت سر هم شکر استفراغ می کنه

فکر کنم سردیش کرده.

نعناع داغ درست می کنم و براش می برم

می خوره و بدتر بالا میاره 

می گه تو با این مدرک ارشدت نفهمیدی من نعنا داغ رو شور می خورم?

می زنم پس کله اش 

حرص می خوره می گه: فلفل ته حلقت دختره چند تا نقطه شفته نویس :))

در حالیکه سرش گیج میره تلو تلو می خوره و بلند بلند می خونه 

امشب می خوام مست کنم نمک به جونت بکنم


راه میرم 

می شینم

چپ و راست رو نگاه می کنم

نمکدون که داشت توی افق کم کم محو می شد 

داد میزنه رد نمکم رو بگیر و برو

داد میزنم کجا

می خونه نمک به جونت بکنم

:)) مست کنم مست کنم.


حافظ خوانی و بوستان سعدی خوانی من و مامان :))

برای اینکه حال و هوام عوض شه رفتم توی انباری گشتم و بوستان سعدی که متعلق به پدرم بود پیدا کردم.

:)) امروز با مادرم حافظ خوانی داشتم.

حافظ خوانی منم قربون خدا برم. :)))

اینقدر سریع و تند تند اشعار رو با غلط می خونم که دیدنی و صد البته نا شینیدنی است. :))

خلاصه یکی دو شعر از حافظ خواندم و مادرم گفت یکبار دیگه بخون 

ما هم بالطبع دوباره تند تند شعر رو خوندیم

دیدیم مادرمون عصبانی شد گفت می زنم توی گوشت ها . کلمه به کلمه بخون :))

بعد اینکه با چند مرتبه تکرار شعر و دوباره خوانی شعر اونم کلمه کلمه تونستیم رضایت مادر رو جلب کنیم.

مادرمون دستور دادن حافظ خونی بسه

حالا برو بوستان سعدی رو بیار و بخون 

:))) اقا نشون به اون نشون که 90% جملاتش نفهمیدیم چی می گه. اصلا جمله از کجا شروع شد و کجا تموم شد. 

یکدفعه مادرمون گفت اون بوستان بده ببینم سعدی چی می گه?

کتاب دستش گرفت و دید خیربا سواد ما غیر قابل خوندنه :))

غش غش می خندید و می گفت خدابیامورزتت سعدی که فقط خودت می دونی چی نوشتی و مردم زمان خودت :)

یعنی بنده خدا سعدی کلی پند و اندرز در بوستان سعدی داده بود. اونوقت ما می خوندیم و می خندیدیم. 

:)))) یعنی حال و هوای هم من عوض شد و هم مامان


حالا قراره هم حافظ خوانی کنیم و هم سعدی بخونیم.

تا کم کم ذهنمون با کلمات و عباراتی که سعدی به کار برده اشنا شه.

اما همونقدرم که فهمیدم برام لذت بخش بود :)))

نصف شبی:))

نصف شبی نشستم دارم فکر می کنم:))))

مرزهای تفکر رو جا به جا نکنم یک وقت:))))



زندگی چیست?

پول?

لذت?

عشق?

رابطه?

حس رضایت?

جستجو?

شادی?

مسولیت پذیری?

مسولیت نپذیرفتن?

خوش گذراندن به خود?

غذا?

سنگدلی?

مفهوم?

هدف?

لبخند?

رقص?

.......

لذت... مشکلات زندگی..مواجه با زندگی واقعی و...

بزار از لذت شروع کنیم. :))

تا سی سالگی ام نمی دونستم لذت ناب چیه.

اما روزی که نشستم پشت کامپیوتر نوشتم و نوشتم

از لذتی سرشار شدم که تا به حال تجربه اش نکرده بودم :)))))

تا اونروز نمی دونستم نوشتن و خونده شدن نوشته هام چقدر برام لذت اوره.

:)))) اثر انچنانی در حد شاهکار خلق نمی کنم اما بیشتر نوشته هام با لبخندی که بر گوشه لبم حک شده و دلی لبریز از شادی نوشته میشه. 

من اونچیزی که باعث نشاطم در زندگی میشه پیدا کردم.

:)))


.......

حالا بریم سر بحث مشکلات زندگی.


وقتی بحث مشکلات زندگی می شه

فوری میریم سر ارتباطاتمون با باقی ادما

ایا مشکل من اون ادمه?

ادما بهم ارتباط دارن ...

( متنی نوشتم در مورد مشکلات و پاک کردم چون ریشه مشکلات در ارتباط با سایر ادما عنوان کرده بودم)

این قسمت از نوشته ناقص رها می کنم 


......

زندگی واقعی یعنی با داده هات از ادمای قبلی ادمای جدید زندگیات رو مورد قضاوت قرار نده.

و بدتر حتی با اوردن یکسری دلیل مسخره فکر نکن طرفت به فلان دلیل ممکنه فلان راه بره.

یا فلان رفتارش به دلیل فلان مسله است

یاد بگیر ادما ایکس و ایگرگ نیستن که در معادله یه مقدار مشخص داشته باشن

تو بهیچوجه نمی تونی خودت بزاری جای کسی و به جاش فکر کنی

اگر اینکار کنی به خودت ضربه زدی....


من یک عمر ادما بر اساس اونچه فکر می کردم طبقه بندی کردم رفتارشون رو

زندگی واقعی یعنی با ادمای واقعی زندگی کنی

نه تخیلاتی که از یک ادم ساختی

اینجوری چشات بازتر هم هست :))


........



سلام عزیزترین ام :))

سلام عزیزترینم

دور دور دور می دونی دقیقا کجاست??

:)) دلم می خواد برم دور دور 

من و تو با هم بزنیم به دل جاده

اما در حقیقت فعلا امکان دور روی ندارم :))

دورترین مکانی که در حال حاضر می تونم برم فقط نیاز به صرف 2 ساعت پیاده روی داره. :))

می دونی موفرفری, دلم یه جاده سر سبز می خواد با منظره کوه درست روبروی جاده

فقط برم و برم و بدونم جاده تمام نمیشه. 

راسی موفرفری هدف تو از زندگی چیه? 

به نظرم هدف بیشتر ادما از زندگی, معنا بخشیدن به زندگیشون هست

بعضی ها با لباس مارک دار, بعضی ها با علم اموزی, و هر کس به طریقی سعی می کنه به زندگیش معنا بده.

هدف من از زندگی چیه?

زندگی ام رو در چه چیزای معنا کردم?

:) 

از عمل کار بر اید به سخن دانی نیست :))

مرد من 

شاید همین جستجو کردن و ارزوی پروازم معنای زندگی من باشه.

اما......


بروم به کارم برسم قبل از اینکه با اما و اگر سر خودم به درد بیارم. :)))

دوستتتتتتت دارم موفرفری جانم :***


شبت پر از تبسم های تبسم بانو :)))

خوب بخوابی عزیزم 

در راستای طنازی /,شماره1

صبح از خواب بلند می شم 

قراره بشم یه لیدی طناز و دیگه سرکوبش نکنم این بخش وجودی ام رو :)))

نمی دونم چرا این مدلیه وقتی می خوای یک صفتی که درونت نیست یا پنهان کردی رو فعالش کنی

یه جورایی حرکاتت به نظر خودت مصنوعی میاد:))

خلاصه صبح از خواب بلند شدیم و در چارچوب در ایستادیم و خیلی طناز وار خودمون رو یعنی هیکل طنازمون رو ول کردیم روی چارچوب در :)))

بعد دیدیم چهارچوب در چقدرم یخه :))

یه نگاه طناز گونه به مادرمون انداختیم که خوابه و با خودمون فکر کردیم ایا بیدارش کنیم??? 

بیخیال شدیم و رفتیم سراغ گوشی مون دیدیم مادر گرامی خودشون بلند شدن 

و در حالیکه می گفتند

وای وای چقدر هوا سرده به سمت اشپزخانه می رفتند

ما هم در حالیکه سعی می کردم طول موج صدامون رو , روی طول موج طناز بودن تنظیم کنیم با صدای که سعی می کردم خش مش روش نیفته و نازک باشه گفتم

صبححححح بخیر مامانننن :)))

مادرمم با خنده گفت 

ایشالله مامان همیشه خوشحال باشی :))

منم پیش خودم گفتم یعنی طول موج صدام اشتباه. روی فرکانس خوشحال بودن تنظیم کردم :)))

شایدم همزمان با بیان یه صبح بخیر طناز گونه باید حرکات طناز گونه ای هم انجام می دادم :)))


تبسم طناززززز هستم 

بله ززززززززززز و بلا ;)))))

ناز داشتن :))

همیشه فکر می کردم زشتم اما بعدها بهم ثابت شد اینطور نیست :))

و من اشتباه فکر می کردم



من  با مقایسه ظاهر خودم با دخترای دیگه تصمیم گرفت. تغییر الگو بدم و زنونه تر لباس بپوشم

پوشیدن کتونی رو متوقف کردم و کفشای سه سانتی تقریبا راحت پوشیدم که اگر چه پشت پاهام رو می زد اما ظاهرم زنونه تر می کرد

به موهام رسیدم و موهای که تمام عمرم کوتاه بودن و دارم بلند می کنم. 

و به حرف کسی گوش نمیدم که می گند کوتاهش کن :)))

از بدلی جات در طی روز استفاده می کنم و حسابی به خودم توجه می کنم. :))


این چند وقته اما حس می کنم طنازی و ناز و عشوه بلد نیستم. اما با خودم گفتم نکنه این هم یک تصور اشتباهی باشه که از خودم دارم. :))

بهتره بیشتر از این از زن بودنم لذت ببرم :)))

و سعی در سرکوب و مخفی کردن بخش زنانه و طناز وجودم نکنم. :)))


امشب علاقه عجیبی به پست گذاشتن پیدا کردم.

تبسم بانو هستم یک عدد دخمل طناز پست گذارنده :)))

:*** بوس به خودم با پست های درجه یکم.

خیلی خیلی خیلی.....

خیلی خیلی خیلی دلم می خواد در مورد شازده کوچولو بنویسم که بزرگ شده و با یه دختری توی یه کافه قرار می ذاره و کلی با هم حرف می زنند 


مدیونیددد فکر کنید اون دختر تبسم هست :))))

چه خوب میشه شازده کوچولو عاشق یه دختر ایرونی بشه :))))

گفته باشم شازده خودمه, عشقمه اصلا :))

فقط موهاش فر نیست تا اونجا که می دونم :))



فکر کنم داستان خوبی بشه

یه مدت فقط باید روش کار کنم :)

سلام عزیزترین تبسم:))

سلام عزیزترین عزیزترینم

حال من خوب خوب خوب خوب است

محشرمممممم :)))

عالی عالی

:))) از این بهتر مگر می شود?

باز شروع کردم من :///

نمی دانم چه وضعی است که هر بار می خوام برات بنویسم جمله ام رو با نمی دانم شروع می کنم :)))

فکر کنم عادتی است که از بچگی روی من مانده

:))) یادش بخیر پدرم یا مادرم از من می پرسیدن می دونی نمکدان کجاست?

می گفتم نمی دانم و هیچ زحمتی هم برای حدس زدن جای نمکدان نمی کردم. :/

خلاصه تمام اعضای خانواده می دانستند من جای هیچ چیز را نمی دانم :)))

بعدها وقتی بزرگتر شدم فهمیدم در زمینه معلومات هم زیاد ادم مطلعی نیستم و ندانستن های علمی ام هم به نمی دانم هایم اضافه شد:)

پر واضع است موفرفری جان که همیشه از اینکه تو بدانی من چقدر بی سوادم و در واقع هیچ نمی دانم بی نهایت شرمنده خودم بودم. 

از وقتی هم شروع کردم به نوشتن برای تو عزیز جانم

در مورد احساسات و حس دلتنگی و نحوه بیان ان هم به ندانستن مبتلا شدم :)))

مثلا نمی دونم از کجا شروع کنم برات حرف بزنم

یا نمی دونم چه جوری از روزمرگی هام برات بگم

یا نمی دونم تو در مورد دختری مثل من چه فکری می کنی

:))

موفرفری عزیزم

نمی دونم کی بهم می رسیم

فقط می خوام یه تبسم شاد و خوشحال باشم

یه تبسم طناز:))

شاید تا روزی که بهم برسیم من روحیه ام خیلی بهتر از الان باشه و از اینکه بخندم یا پر از شور و نشاط باشم و ابرازش کنم دیگه خجالت نکشم.

موفرفری من

دوستت دارم :)))

زمان بی مفهومه وقتی عاشق کسی باشی

و من عاشقتم

:)) می دونی موفرفری

دلم می خواد تمام وجودم رو از شادی پر کنم و قهقهه بزنم و بخندم

می خوام حس کنم دستام شبیه بال های یک پرنده اند و تا می تونم در اسمون اوج بگیرم

تبسم بلاخره یه روز پرواز می کنه :)))

موفرفری من

دوستتتتتت دارم

و مطمنم تو هم منو دوست داری :))

بیا زود زود کنارم و گرنه من  تا خورشید اوج می گیرم.

گفته باشم نگی نگفتی :)))

موفرفری جانم هر شب باهات حرف می زنم و با لبخند جوابم می دی

چقدر کنار تو بودن خوبه :)))


شبت پر از لبخندهای دختری به اسم تبسم که عاشقانه منتظرته تا بابت تاخیرت مواخذه ات کنه :******

چه شبی شود ان شب :))))