ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سلام
درون من دختری زندگی می کنه که اینقدر فراموشکاره، که هربار به خودش قول میده، دست از دوست داشتن تو برداره، باز فراموش می کنه :)
من دوستت دارم و این دلیلی هست که، بهم حس زنده بودن میده :))
لیلی 36 ساله هنوز به آینده پیش روش فکر می کنه. آینده ای با تو و کنار بچه هامون. :)
هرزگاهی می ترسم از دوست داشتن تو بگم. :) می ترسم این همون طلسمی باشه که تمام این سالها ما رو از هم دور کرد.
می ترسم از دوست داشتنت بگم و با به زبان آوردن دوست داشتنت از تو و خودم، دور و دورتر بشم. :)
کاش می نوشتم از همه کس و همه چیز، جز دنیای که برای جفتمان خلق کردم. فکر کن مرد من، من و تو درون یک باغ مخفی دور از چشم باقی ادما زندگی می کردیم. اگر من، حرفی از دنیای خودمون نمی زدم دیگران هم خبری از این باغ مخفی نداشتن :)
خوب نوشتن در مورد خودمون باعث میشه این حس برام واقعی تر بشه. =) )) دارم خودم رو قانع می کنم که چرا می نویسم.
شاید بهتر بود عنوان این نوشتم رو بزارم دلیل هزار و شانزدهمی که لیلی آورد برای نرسیدن به تو =))
اخه کی من قراره بزرگ بشم؟
البته حوصله ندارم برات بنویسم مرد من بزرگ شدن به چه معناست؟ ؟
فکر کنم باز دچار، خود گیر پنداری شدم و مدام به افکارم گیر میدم.
از تمام این حرفا بگذریم .. باید بهت بگم دوستت دارم. دوست داشتنت رو دوست دارم
16 مهر 1397