صدام کنید لیلا
صدام کنید لیلا

صدام کنید لیلا

تو

اینکه در مورد تو و عشقمون بنویسم وحشتناک بود.

وحشتناکترین کاری که می تونستم تصور کنم که قادر به انجامش هستم

من نیازی به رویا نداشتم. 

بودن ما دو نفر کنار هم هیچوقت نباید تبدیل به یک رویا می شد.

اما مدتهاست که دارم به شکل بی رحمانه ای در مورد خودمون می نویسم.

و قهقهه می زنم 

می خندم

و تبسمی رو تصور می کنم که بین ما دو تا شکل نگرفته.

و عجیب که شادی هرزگاهی درونم می خروشه و دیوانه وار عاشقت تر از قبل می شم.

اما باور کن هر چند عاشقانه می نویسم و تصورت می کنم.

نوشتن در مورد عشقی که وجود نداره وحشتناکه

من واقعیت رو می خوام در کنار تو لمس کنم.



لحظه آشنایی

سلام عزیز مرد من 

هر بار که به تو فکر می کنم لحظه آشنایی خودم و تو رو تصور می کنم.

یکبار خودم رو می بینم در حالیکه کفشام رو از پام در اوردم; دارم در پارک روی اسفالت داغ پیاده رو پارک; راه می رم و تو در حالیکه روی نیمکت پارک نشستی و دستات رو داخل هم قلاب کردی بهم زل می زنی و من ناگهان چشام باز می کنم و تو رو می بینم و با خودم می گم وای چه دستای بزرگی داره. دستاش مثل دستای یه ادم قدرتمند هست.

اما بهت نزدیک نمی شم و هیچکدوم از حرفای ذهنم را بهت نمی گم. هر چند ته دلم می دونم تو مرد منی

اما اخه تو با اون سن و سالت , احتمالا بچه های بزرگ داری و چند وقت دیگه پدربزرگ می شی اما من دلم نمی خواد به این زودیا مادربزرگ شم. 

ازت دور می شم خیلی دور

اونقدر دور که اینبار خودم رو کنار مرد دیگه تصور کنم

مردی که اینقدر سنش باشه که ته قصه ام به این فکر نکنم که ممکنه مادربزرگ شم.

یه مرد که دو تا دندون نیش بالاش بزگتر از حد معمول هست و وقتی می خنده, دندون های نیشش قشنگ معلوم می شه 

من این مرد رو می شناسم

شبیه یکی از مردای فامیلمون هست که یه دخترم داره.

عاشق دخترش هست و من عاشق مردی هستم که از نگاهش عشق به دخترش بباره.

من و تو کجا برای اولین بار همدیگه رو دیدیم مرد من?

از تصورش عاجزم

اینقدر مودب و رسمی با کت و شلوار یک گوشه ایستادی که هیچ تصویر دیگه ای رو نمی تونم جز این در ذهنم تصور کنم.

اخه مرد مودب و بی نهایت رسمی من, کجا می تونم تصورت کنم ?

بجز اون کت و شلوار جای دیگه قادر به تصورت نیستم.


ذهنم هنوز داره با اشتیاق بی نظیری یکی پس از دیگری تصویرهای زیبای از اولین لحضه آشنایی من و تو رو می سازه


بعضی از تصویرهای که  با اشتیاق تصورشون می کنم و با یک خاطره تلخ پس زده می شوند.

مثل لحظه ای که تو رو می بینم در دل کوه که زل زدی به منی که یه سفره قشنگ برای خودم انداختم 

و من تو رو می بینم و با سرخوشی و بی فکری خاص خودم بهت نزدیک می شم و بهت تعارف می زنم که در غذام سهیم شی

اما بعدش خاطرات تلخ چنین آشنایی های بی فکر , به سراغم می اد و تو رو و اون لحظه زیبای اشنایی رو به سرعت از خاطرم پس می زنم 


باید اعتراف کنم آشنایی من و تو در ذهن من همیشه یک اتفاق و حادثه خاص بوده.

اگر به جریان عادی زندگی باشه تو هیچوقت من رو پیدا نمی کنی

و ذهنم با اشتیاق وصف نشدنی, اینقدر این لحظات خاص رو می سازه تا یک روز یکی از این لحضات خاص رنگ واقعیت به خودش بگیره


و من در پایان یک آغاز منتظر آن اتفاق و لحضه خاص هستم

سلام

مطلبی نوشتم 

پاک کردم

:))) هوممممممم

می دونم دارم تغییر می کنم

دهه چهارم زندگی را دارم سپری می کنم

35 سالگی :)))

درست در وسط دهه چهارم زندگی ام هستم.

زندگی 

نمی دانم

زیبای

نور

رنگ

سفیدی

بیماری

کالری

دوست

خوابیدن

ورزش

عشق

نوشتن

کتاب

تبسم

قهقهه

خنده

حس گناه

حس شرمندگی

خانواده

دنیا

گشتن

بو

گل

ادم های خاص

مرد من

بوسه

خود زندگی

بچه

فکر کردن

فکر نکردن

شکر گذار

مزه

قند

تو

من

حس

فقر

فقیر فکری

فقیر کلماتی

جاهل

من جاهل

دانایی

خود بین

خودشیفته

خنده

خانه جنگلی

ماشین

دفترچه

نقاشی



خواب :))

سلام خدای افریننده خواب و موفرفری


:))) خدا جونم سلام

توی رختخواب خوابیدم و بی خوابی زده به سرم سعی می کنم چشام رو ببندم و دعا کنم

اما تصور ات مختلف یورش میارن به ذهنم و هر چند ثانیه یه تصور جدید با یک تصویر جدید جایگزین تصور قبلی و تصویرش می شه.

تمام سعی ام رو می کنم تا حداقل یک دعا هم شده بکنم.

می گم خدایا خودت پشت و پناه تمام افراد بی خانواده و بی کس و کار باش 

خانواده بزرگترین سرمایه زندگی هر فرده 

سر جام غلت می زنم

چقدر دعا کردن سخته

:)

دلم می خواد از سرجام بلند شم و بیام وبلاگم و بنویسم

برای خدا بنویسم

برای مرد زندگیم بنویسم


با خودم می گم مگر خدا وبلاگ نویس هست که میای براش می نویسی???

خدایا موقع نوشتن ذهنم اروم می گیره

می تونم راحت تر باهات حرف بزنم

برای همین از جام بلند شم و تلو تلو خوران اومدم پذیرایی منزل و روی مبل لم دادم و شروع کردم به نوشتن.

:)))

خدایا خودت خوب می دونی که تنها راه ارتباطی من با دنیای مردانه فقط از طریق نوشتن بود 

بنا به شخصیت خاصی که دارم و نوع تربیتم بهترین شیوه ارتباط برای من همین نوشتن بود

اما وقتی فهمیدم وقتی از درونم بگم راحت بهم ضربه می زنند من موندم و دنیای مردانه ای که تنها راه ارتباطیم رو که نوشتن بود قطع کردم.

سعی کردم اجازه ندم مردی که نوشته هام رو می خونه بهم نزدیک بشه.

حالا من موندم و فاصله ها :)))

خدایا 

من خوبم و همچنان بنده شاکر غر زننده ات هستم. :)))

خدایا همین که ذکر اسمت ارومم می کنه برام کافیه

:) 

خدایا بعضی اوقات دلم می خواد برای یک لحظه هم شده موفرفری ام رو می دیدم

اما چه می شه کرد :)))

احتمالش هست که من تا اخر عمرم مجرد بمونم :)))

و نوشتن این وبلاگ منو می ترسونه :))))))

وبلاگی که یک روز به امید وصال نوشتم و سعی کردم در اون بلاخره یک روز از رسیدن خودم و مرد موفرفری ام بگم با ذهنیت ادامه داشتن زندگی فعلیم برام یکجورایی غیر قابل هضمه 

:))) اما خدایا خودت می دونی بارها عشق و دوست داشتن رو با تایپ کردن هر کلمه برای مرد ام حس کردم.

نوشتن برای مرد زندگیم باعث شد حس کنم 

عاشقم

و بچه درونم بزرگ نشده 


نمی دونم چرا فکر می کنم کسی که در سن من به فکر عاشق شدن هست و بزرگترین مسله شیرین زندگیش این هست هنوز ذهنش خامه :)))

شاید برای این هست که اینقدر سخت های زندگی رو لمس کردم که در درونم عشق یکجور حس کودکانه و معصومیت رو ایجاد می کنه

و شاید من به سختی و مسایل. و مشکلات زندگی اینقدر وفادار شدم که سخن از عشق در ذهنم یکجور خامی و بچگی و گناه و بی وفایی به سختی های هست که تا به حال تحمل کردم.

:))) هوممم اما این حس رو دوست دارم

خدایا عشق 

عشق 

حتی اگر دور از دسترس باشه

باز هم زیباست 


خدایا 

یک امشب رو اجازه بده مرد زندگیم بیاد به خوابم

دستام رو بگیره و بگه چقدر بدنت یخه خانمم

:)) و من لپام گل بندازه 


خدایا تو زیبای و عشق زیباست 

:))))

راستی خدایا چی می شد همانطور که اون می اومد به خوابم منم می رفتم به خوابش و وقتی دستاش رو دراز می کرد و دستام رو می گرفت از سرمای وجودم حیرت می کرد

حتی الانم سردمه :)))

خوب سرمای ها هم حق ازدواج دارن دیگه :))))


خدایا ازت ممنونم که آزاد قرارم دادی و می تونم به عشق فکر کنم :)))

خدایا الان دلتنگشم


دوست دارم خدایا :**********



سلام عزیزم

مرد خوب من سلام


مدتهاست که دس از خیالت کشیدم. 

:))) لجبازی کردم تا جای خالی خیالت رو با وجود واقعی ات پر بشه تا ابد که نمی شد گوشه دلم خالی بمونه ????

می شد نه والا نمی شد :)))


می خندم و شکر گذاری می کنم و مدام امیدوار و نا امید می شم. و هرزگاهی بی رحمانه در موردت نظر قاطع صادر می کنم :)))

 و در عالم خیال پناه می برم به داستانی که زمان بچگیم خواندم

و می شم اولین زن غولی که در چراغ جادو سالها اسیر شده. و بعد سالها اسارت وقتی کسی از این اسارت درش میاره به خدمت طرف می رسه :)))


نمی دونم مرد من

موفرفری عزیزم

کدوم برای یک زن سخت تره????

1_ یک ازدواج کردن و محبت ندیدن از جانب همسر

2_ ازدواج نکردن و محبت ندیدن از جانب مو فرفری


بازم خدا رو شکر که مشکل من در زندگی ازدواج نکردنه 

من دختر خوشبختی ام

:))) موفرفری من

عزیزم

تو حاظری با دختری که یه بافتنی سفید در خیالش پوشیده ازدواج کنی ???

از تصور خودم در لباس سفید عروسی عاجزم اما اون لباس بافت سفید عجب در خیالم نشسته :)))

زمستان بیا خواستگاریم 

باشه مرد من :)))


امشب کلی فکر کردم

به تمام ممنوع های عالم فکر کردم

و در اخر وقتی لبریز از حس های تلخ شدم 

بلند گفتم خدایا من چقدر  خوشبختم

شکرت

تا مادرم متوجه ناراحتی افکارم نشه :)))


من به خود

به تو

و به زندگی دیر کردم 

غول شدم و خودم اسیر افکارم کردم 

:)))


عشق من,  می گند امید اخرین چیزیه که یک انسان از دست میده

و پر از آخرم 

و پر از امید


هر دم  با ترفندی جدیدی جای خالیت رو پر می کنم

یک شب با خدایمان

شبی با دلی پر از امید

شبی به فکر آزادی و بی نهایت 

شبی با لیلای جان 

و شبهای بسیاری با بازی کردن با گوشی موبایل و حل سودکو و مطالعه 

و هرزگاهی با دلی پر از غم

:))))


صدام رو می شنوی مرد من????

اگر نمی شنوی یادداشتام رو برات رمان صوتی کنم تا بلکه با گوش جان بشنوی :))


اخه تو چجور مردی هستی هان???

هزاری هم به جانت غر بزنم کم است

درست است که من دور از دسترسم

نیستم

محوم 

اما خوب می دونم اگر مردی زنی رو بخواد هر جور شده بدستش میاره و قلبش تسخیر می کنه

حالا هر چقدرم اون زن محو باشه و دور از دیده 

بازم بدستش میاره :)))

و این دانسته من به ضرر توست 

چون هزاری هم بهانه بیاری برای سالها نبودنت باورم نمیشه :)))


شبه نصف شبه و من باز هم بی خیال از تاثیر دیر خوابیدن بر اضافه وزن نشستم و افکارم رو چرکنویس نکرده همینجور نامرتب و شلخته و از شاخه ای بر شاخه های بسیار پریده بر رشته تحریر در میاورم :)))


اگر از من بپرسن 

تو و موفرفری چه جوری بهم رسیدن?

می گم از پس یک سکوت صدام رو شنید 

:)))


عشق من 

موفرفری من

شبت پر از آرامش 

شیک بخوابی با کت و شلوار و لباس رسمی تا ایشالله صبح که از خواب بلند می شی بدنت یه نموره کوفته بشه تا بلکه به سرت بزنه از این مجردی در بیای و سر سامون بگیری 


:))) عشقم 

شبت خوش :********

و شیککککککککککک ;)



دو سال :))

سلام مرد مو فرفری من :))

عزیزم , مرد من

مادرم معتقده اگر تا دو سال دیگه به هم نرسیدیم دست از این عشق بردارم و بی خیال دنیای دونفره بینمون بشم.

:)))

مامان می ترسه بیماری من به خاطر غم و غصه ناشی از تجردم باشه.

اما من که شکر گذارم و تا می تونم به بزرگی خدا پناه می برم.

نمی دونم والا :)))

شایدم در درونم یه غم پنهان هست که منکرشم 

مرد خوب من 

عزیزم

ایا دوست داشتن تو سبب این درد هست???

هر چی فکر می کنم با خودم می گم عشق یعنی آرامش یعنی ایمان به رسیدن ... خوب این که چیز بدی نیست ادم رو مریض کنه:)))

آیا به نظرت باید بی خیالت بشم???

راسی یه چیز دیگه ذهنم مشغول کرده

اگر بیماریم به نظرت مهم باشه و هیچوقت به این خاطر باهام ازدواج نکنی اونوقت چی???

مرد من می بینی:))

زندگی عجیبه

حتی در پس ذهنم و در تاریکترین نقطه وجودیم منکر نرسیدن ما به همدیگه می شم. 

در چه حالی مرد من???

با تبسم روی لبات در چه حالی???

اون لبای که به تبسم باز می شند رو باید بوسید 

:*******

شبت خوش نازنین مرد من 

اگر عمری باقی باشه 

امیدوارم در کنار وجود آرامش بخش و قوی تو سپری بشه.

چشام رو مدت کوتاهی بستم و منتظر بوسه ات شدم. :)))

من رو نبوسیدی :)))

اما تصورش لذت بخش بود

:))) شبت پر از آرامش 

خداحافظ