صدام کنید لیلا
صدام کنید لیلا

صدام کنید لیلا

سلام عزیزم

صبح زود از خواب بیدار شدم. وقتی از خواب بلند شدم. یادم افتاد که دیشب برای دو تا موضوع گریه کردم. 

با خودم گفتم، لیلی به خاطر چی گریه کردی؟

اینکه با خوابیدن مشکلاتت برات کمرنگ بشه  عالیه. 


یادم افتاد که دوستام دارن میرن قشم و من نمی تونم باهاشون برم. دلیل دوم تو بودی مرد موفرفری من 

حرف زدن با تو  حتی از حرف زدن با آدم فضای ها، هم عجیب تر هست. اما من رو مقاوم‌تر می کنه. و کمک می کنه بهم تا احساساتم رو مهار کنم.

راسی یادته اوایلش نمی دونستم چی صدات کنم؟

اون موقع ها هنوز اسمت موفرفری نبود. 

یکبار صدات کردم "ای نامه که می روی به سویش" بعد تصمیم گرفتم مختصر و مفید صدات کنم "سویش" :)  

اما وقتی صدات می کردم سویش، هیچ حسی نداشتم 

تصمیم گرفتم صدات کنم، آقای سلام 

شدی آقای سلام من :)

اما خوب من می خواستم قلبم با صدا کردنت برات بزنه. 

طول کشید تا فهمیدم اسمت موفرفری هست :)

اما تو موفرفری بودی که بیشتر مواقع بهت سلام می کردم و نامه های می نوشتم برات.  و تو، هم موفرفری بود و هم سلام و هم سویش :) 

امروز بیشتر از همیشه به این نتیجه رسیدم که این وبلاگ رو هیچوقت نشان موفرفری ندم. و اینجا رو برای خودم نگه دارم. 


امروز بزرگترین اشتباهی که می تونستم مرتکب شدم و داستان موفرفری رو برای یک موفرفری تعریف کردم. 


می تونم بشینم و با خودم هزار تا فکر کنم که اون چی ها در موردمم، فکر کرد؟

اما خوب چه اهمیتی داره  

مهم این هست که حس کردم که بازم باید همون تبسمی باشم نیمه شب، کنار آتیش نشسته و داره ساز میزنه. :)


امروز بعد مدتها پستهای وبلاگم رو خوندم موفرفری جان

من هنوز همون تبسم بر لب 33 بودم که شروع به نوشتن این وبلاگ کردم. و تو هنوز همون دوستت دارم های پایان نوشته هام


دوستت دارم عزیزم