صدام کنید لیلا
صدام کنید لیلا

صدام کنید لیلا

سلام موفرفری جان :****

سلام اقای همسری :)))

دلم یه زندگی عالی می خواد 

یه زندگی محشر 

فقط با تو :)))

اخ دلم غنج میره برای داشتن یه دختر کوچولوی مو بلند با موهای مشکی پر کلاغی با یه جفت چشم مشکی درشت درشت با ابروهای کمونی و بلند :)))

یه پسر کوچولو هم دلم می خواد وقتیکه بزرگ شه  قد بلند و هیکلی بشه. یعنی پسرا به نظرم وقتی بزرگ می شند تو دل برو تر می شند تا وقتی بچه اند. :)))

 می دونی هر کاری می کنم.چهره پسرمون رو تصور کنم نمی تونم. 

شاید شبیه تو باشه. شایدم شبیه من :)))

حالا زیادم فرقی نداره. موهاش فر باشه کافیه.

پسر فقط موفرفری , درست عین شازده کوچولو :))


می دونی همسری از اول نقشه داشتن دو تا بچه رو نداشتم.

راستیتش 4 تا بچه می خواستم با یه خونه دو طبقه که یه زیر شیرونی داشته باشه.

من دلم یه خانواده با بچه زیاد می خواست. یه خانواده شلوغ :)))))))

اما تو نیومدی و خوب, سن من بالا رفتش و 4 تا بچه شد 2 تا :)))

همیشه دلم می خواست ازاین ماشین ساشی بلندا داشتم . پشتش کلی بچه ریزه میزه بشینند و با اون کله های کوچولوشون و چشمای کنجکاو و شیطونشون زل بزنند به من و باباشون که داره از تعداد مو های فرش کاسته میشه :)))))

وای کلی اسمای قشنگ قشنگ می شد روی بچه هامون بزارم. 

شادی, تبسم, سهراب, فردین,, ساحل, .......

:))))

دست من باشه یه دوجین بچه کوچول موچل دلم می خواد. 

همین الانش از فکر کردن به بچه هامون و کله کچل تو.کلی کیف کردم. جووووون تو راه نداره. من حتما باید دو تا رو داشته باشم :)))



شبت بخیر بابای بچه ها :****

بوس بوس


یه روز خوب :)

امروز روز خوبی بود :)


همین دیگه, روز خوبی بود :))))

نوشتنم نمی اد.



سلام کچل مو فرفری من :***........فکر کردن الکی ممنوع :)

سلام فرفری جان :))

باور می کنی اینقدر نشستم فکر کردم تا حالا چرا نیومدی?

حالم بد شده. یه جورایی افسردگی گرفتم.عین خورشیدی شدم که پشت یه ابر بزرگ پنهان شده :))

تصمیم گرفتم دیگه فکر نکنم چرا نمیای.

همین که مطمنم یه روزی میای برام کافیه.

:))

تازگیا اینقدر خودم رو انالیز کردم و نکات منفی کشیدم بیرون که حالم بد شده. :/

حالا هر چی فکر می کنم زندگی به این قشنگی, من چرا دارم بد می گذرونم به خودم. موندم والا 

:)امروز خودم و تو رو تصور کردم کنار هم. من موهام بلند بلند بود و داشتم دور کاغذها و دفتر یادداشتم که کف زمین بود می رقصیدم.

بعد تو داشتی با تعجب نگام می کردی :)))

یعنی تو فقط نگام می کردی اما من به خودم گیر داده بودم باز. به خودم می گفتم یه سنی ازت گذشته عاقل باش, تبسمی :)))

فکر کنم باید دست از اندرز دادن به تبسم رویاهام بر دارم. :))

بزارم شاد باشه و برقصه و بلند بلند بخونه.

:)))

مناسفانه تبسم رویاهام عین خودم رقص بلد نیست.

جلوی موفرفری ابروم رفت :/


موفرفری جانم دوستت دارم.

می بوسمت فر جان من :***


عروسی :)))

امروز پس از مدتها یاد دوستم افتادم.

توی دلم گفتم نکنه عروسی کرده ازش خبری نیست. :)))

رفتم لاینم و دیدم در کنار عکس  دوستم  یه اقای شیک و پیک وایساده.

دقت که کردم دیدم بله. دست دوستم یه دسته گل رز سفید هست و.یه شال سفیدم سرش

:))) ذوق کردم از خوشی. 

امیدوارم خوشبخت بشه :)))




سلام همسری جان...... از ترس ها یم برایت می گویم

سلام همسری

این چند وقته ذهنم رو بیخود درگیر نکات منفی زیادی کردم در ارتباط با ادما :))

از رفتارهاشون برداشت های مختلفی کردم و گاها برداشت های منفی :)

خوب امروز به این نتیجه رسیدم اگر صرفا قضاوت کرده باشم و بدون اینکه اون ادم رو بشناسم.

نوع قضاوتم و اینکه فکر می کنم ادمی که نمی شناسم به این دلایل , فلان رفتار رو در مورد من ازش سر زده.

دقیقا نشون دهنده این هست که خودمم همچین ادمی هستم :/

یعنی وحشتناک بودا :////

.....

بگذار از ترس هام بگم. می ترسم نوشته هام این برداشت رو به دیگران منتقل کنه من ادم ساده و .... هستم. 

..............

:))) درسته که می خندم همسری جان.

اما سبک مغز نیستم 

می دونم مشکلات چی هست

بی مسولیت نیستم.

تمام سعی ام رو می کنم عزیزهای زندگیم رو امیدوار و شاد کنم.

منفی نباشم 

غر نزنم

و هر چه فکر می کنم می بینم مشکلی که با فکر و صبر حل میشه احتیاج به غصه خوردن نداره. :))

از این بابت خیلی خوشحالم :)))))

بعضی مشکلات هم هست که برای من خیلی مسخره است بیام بیانش کنم چون واقعا مشکل نیست.

خوب چیزی نبود که درست نشه.

غصه خوردن نداشت.

:)))))


.......

فکر کنم باز دچار این ترس شدم که نتوانم بخندم .

هزار دلیل و فکر عجیب که می اید پس ذهنم

که نباید حتی به صورت مجازی بخندم.

من به همین خنده ها خوشم

پس بی خیال کاری که دوست دارم انجام می دهم و می خندم.

من خوشبختم.

چون قدر داشته هام رو می دونم.

قرار بر خنده بود

پس اینم هم خندهای متبسم تبسم خانم

بله

:))))))))))))))))))))))))))))))))


این چند وقته فکر. می کردم فشار زندگی روم زیاد بوده. 

اما واقعا چیز مهمی نبود. من کم تحمل سده ام. حتما

همش میام پرت و پلا می گم و میرم :))))

مشکلات ادم رو قوی تر میکنه

مگر نه همسری?

:))

خوشحالم کلمات هست اقای همسر.

می ام و می نویسم

بی خیال بی خیال تمام چیزای مزخرفی که بهش می گند مشکل.

:***** می بوسمت همسری

دوستت دارم

 از ته دل دوستتت دارم.

سلام کردن به اشیا :)))

چند روز هست که وقتی به خیابان میروم.

سعی می کنم به اطرافم بیشتر دقت داشته باشم و اطرافم را ببینم.

چون همیشه اینقدر ذهنم درگیر است که کم توجه ام به اطرافم

شروع کرده ام به سلام کردن به هر چه که می بینم.

اوایلش می گفتم

سلام درخت

الان می گویم سلام درخت سبزی که اسمان ابی از لابه لای برگ هایش پیداست.

سلام پروانه سفیدی که در پارک پرواز می کند.

سلام وسایل فلزی جهت ورزش در پارک

سلام دری که مستطیلی جهت تزیین رویش نصب شده.

سلام سیگارهای که درون گودی داخل خیابان ریخته شده

سلام تبلیغ کولر سازی به این شماره......

سلام سه تا بچه ای که دارین از روی پوستر بالای سر مغازه نگاهم می کنید.

سلام کارواش

سلام

سلام


و سلام کردن به اشیا و سعی کردن برای اینکه چند تا صفت براشون همزمان بیاری باعث شده سبزی درختا برام بیشتر نمایان بشه.

صدای پرنده ها رابشنوم

متوجه رنگ بال پروانه بشم

و از همه بیشتر متوجه این بشم توی این مدت به هیچ انسانی سلام نکرده ام. :)))

بروم به انسان ها هم سلام کنم.

کتاب های جهت چشیدن طعم زندگی

از خوندن داستان های که  پشتش هیچ فکر و ایده و فلسفی نیست خسته شده ام.حتی حال خوادندش را هم ندارم.

دلم کتاب های می خواهد که به من زندگی یاد دهد.


جدیدا به کلمه مزه مزه کردن زندگی علاقه پیدا کرده ام.

دنبال کتابهای هستم که به من یاد دهند از زندگی لذت ببرم. و انرا مزه مزه کنم.

فکر می کنم خیلی چیزها هست که بلد نیستیم.

اول از همه زندگی کردن است.

هر چه بیشتر این کتاب ها را می خوانم بیشتر مشتاق زندگی می شوم.

دلم می خواهد بروم کتاب " درود بر خودم" را بخرم.

دوستی می گفت این کتاب به تو تمام حسرت های کارهای که وقتی پا به سن گذاشتی که چرا انجامش دادی یا ندادی را , نشانت می دهد.

می خواهم زندگی کنم. قبل از اینکه حسرت این را بخورم چرا عمر عزیز را صرف بیهوده کرده ام.

شوق زندگی داشته باشم.

و بودنم برایم لذت بخش باشد.

من زندگی نمی دانم. بروم یاد بگیرم :))))

آیا اوست

نشستم روی یک صندلی در یک کافه خلوت. 

صورتم را یک شال با رنگ سبز جیغ قاب گرفته است.

لاغر هستم در تصویری که از خود در کافه ساخته ام.

زیرا هنوز نتوانستم قبول کنم من تپل به مذاق مردی خوش بیاید. پس از کلنجار طولانی با خودم. 

تصمیم گرفتم. تا من ِ  درون کافه , لاغر باشد.

اخر مردی جذاب و چشم و ابرو مشکی تا لحظه ای دیگر مثل همیشه جلویم ظاهر می شود و من حتی متوجه چگونه امدنش نمی شوم :))

منی که در بالا توصیفش کرده ام.  نشسته ام و دارم قهوه تلخ می خورم. و چشم به بخار لیوان قهوه داده ام.

مردی روی صندلی روبرویم می نشیند.

ایا خود اوست? 


نمی دانم چه اصراری دارم اولین بار او را در کافی شاپ ببینم. در حالیکه فقط دوبار کافی شاپ در تمام طول عمرم رفته ام و فقط یکبارش را تنها رفته ام.

شاید به خاطر سکوت حکم فرما در کافی شاپ است.

شاید فکر می کنم مرا در سکوت بهتر می تواند پیدا کند.

فقط باید چند لحظه ای در کافی شاپ بنشیند تا چشمش به دختری با شال سبز بخورد و با خود بگوید که چقدر به دلم می نشیند.


و اینگونه است. که مردی روبروم در صندلی خالی جا خوش می کند. که نمی دانم ایا خود اوست?


"ایا اوست" زبان باز می کند

می پرسد می تواند روی این صندلی بنشیند. چون باقی میزها پر هستند.

در کافه عده زیادی نیستند. هم من این را می دانم و هم "ایا اوست"

چشم از او بر نمی دارم در دلم دنیا حرف است.

- دلم می خواهد بپرسم چه می خواهد.

دوست دختر یا زن زندگی?

اما حیف که همین یک عبارت هر مردی را در اولین قرار فراری می دهد.

- دلم می خواهد بهش بگم چقدر اسمون بالای سرمون ابی هست و اون یک دسته پرنده ای که اون بالا پرواز می کنند چقدر رنگ ابی اسمون رو بجسته تر کرده اند.

و اون با چشم های از حدقه در اومده بهم زل بزنه و بگه بالای سرمون سقفه نه اسمون.

منم بگم.

 واقعااااتت

اما من مطمنم بالای سرمون اسمون ابی با یک دسته پرنده است. درست مثل تو که مطمنی به تمام دروغ های که می خوای بهم الان بگی?

اینکه دیدن من روزت ر و فوقالعاده کرده.

اینکه من چقدر عالی ام.

اینکه تو چقدر مردی هستی با افکار نو و نه کهنه و سنتی.

- دلم می خواد ازش بپرسم کدوی اب پز دوست دارد?

کوه چطور?

کتاب?

قهوه و چای تلخ?

شاید اتفاقی هر چه من دوست داشته باشم او هم دوست داشته باشد.


اما سکوت می کنم. نمی خوام فرصتی که شاید بدست امده رو خراب کنم.

من خواهان زندگی ام . و زندگی با ترس محاله. باید شجاع باشم و از مردی که ازش خوشم اومده فاصله نگیرم.


اما تجربیاتم دارند خودشون رو به در و دیوار ذهنم می کوبند.

به خودم هشدار میدم قضاوت نکن تبسم.

 چشم دوخته ام به " ایا اوست"

به خودم اطمینان می دم حتی اگر برای بودن و ماندن هم کنارم نیامده باشد اگر واقعا خود خود" ایا اوست" باشد.

می ماند

مطمنم هر کس که اوی من باشد می ماند.

و اینبار ته دلم مطمنم که " ایا اوست" در کنار من ماندنی است.




ترس از مرد خوش چهره

پدرم مرد خوش چهره و جذابی بود. هر دو  پدربزرگ هایم هم خوش چهره بودند.

عموهایم و دایی ام هم چهره خوبی دارند.

پسران فامیل هم تقریبا خوش چهره اند.

به جز برادرم که دوستانم می گند تیپش اروپایی هست .

اخه چشم و ابرو مشکی اروپایی میشه? :/

برادرم چهره متوسطی داره به گمانم 


من از مردهای خوش قیافه و چشم رنگی می ترسم. یک ترس مبهم. که شاید ناشی از وجود مردهای خوش چهره در زندگی ام هست.

حس می کنم نمی توانند زن زندگیشان رو خوشبخت کنند.

شرطی شدم نسبت به مردهای خوشچهره. انگار نمی شود با اینها خوشبخت شد.

مخصوصا این چشم رنگی ها.

نمی گویم چشم رنگی بد است.

خیر , اما به من نمی سازد. دلم اشوب می شود در چشم هایشان خیره شوم. 


حالا چرا این ها را می گویم.

چون انگار چیزی در وجودم هست که بیشتر مردان چشم رنگی و خوش چهره به سمتم جذب می شوند.

انگار جذب این مردها در خونم ریشه دارد.درست مثل مادربزرگهایم, خاله هایم و مادرم


باز هم یوسف پیغام داد. همان پسر چشم رنگی که گذاشته بود و رفته بود. شاید هم من تردش کردم شاید هم او. 

با همه جذابیتش هیچ حسی بهش ندارم.

موقعیت شاید شاید مناسبی باشد.

من اما مرد چشم و ابرو مشکی می خواهم با موهای فرفری با دستانی مردانه و اغوشی امن


پ.ن: از همینجا از تمام خوانندگان مرد چشم رنگی عذر می خواهم. 



سلام همسری....... جرات

سلام سلام سلام سلام

همسر جان دارم جرات ام رو از دست میدم.

جرات اشنا شدن با تو رو :))))

افکار مسخره میاند توی ذهنم.

هر دفعه تو رو تصور می کنم که یکجورایی می خوای بهم نزدیک شی

از تمام هویت و.... فقط میدونم مرد هستی و بس.


حضور مبهمت رو کنارم حس می کنم

من هیچ شناختی ازت ندارم اما تو می خوای بهم نزدیک شی.

میای کنارم می شنی و من فقط می دونم یک مرد کنارمه که مبهم مبهمه.

اونوقته که تو تمام سعی ات رو می کنی بهم نزدیک شی.

من اما هی شک می کنم.

نکند متاهل باشی?

نکند دنبال دوست دختر فقط باشی?

نکنه فهمیدی من ساده ام و ازم می خوای فقط استفاده کنی?

یا نکنه ازم بپرسی چیکار کردی تا به حال در زندگیت و من بگم هیچ و تو بگی عجب دختر بی هدفی

یا نکنه سنم رو بپرسی و.من بگم و سی و خورده و تو با خودت بگی , توی این سن دختر سالم نمی مونه


و من فقط سعی می کنم از تو, از خیال حضورت فرار کنم.

تا متهمم نکنی 

تا ازم نپرسی تا به این سن چند به چند بودم با خودم

تا نخوای ازم استفاده کنی


اره. من اعتمادم رو حتی به اینکه واقعا بخوای بهم نزدیک بشی و هدفت تشکیل زندگی یا حتی فقط یک گپ ساده باشه از دست دادم.


من می ترسم.

من از اینکه حتی از تصور حضورت در کنار خودم حس نا امنی و عدم اعتماد کنم. می ترسم


می ترسم به حضورت اعتماد نکنم و بری در حالیکه من اجازه ندادم حتی بهم نزدیک شی.


بروم تبسم کمی شادتری باشم.

باید قبول کنم مردهای مناسب من وجود دارند. همانطور که مردان نامناسب وجود دارند.

و من باید انقدر قوی و محکم باشم که بتوانم تاب بیاورم و به تو برسم.

باید مقاوم بودن و صبور بودن را وارد لحظه لحظه این انتظار کنم.

کاش زودتر می امدی همسری و من فکر نمی کردم باید خیلی خیلی خاص باشم تا مرا ببینی. :))))


دوستت دارم مو فرفری من و مقاوم ,صبور منتظرت هستم

از طرف یک تبسم در حال تجدید قوا :****




سلام همسری من :))).......... پنجره

پا هام رو جمع کردم توی شکمم و در حالیکه زل زدم به پنجره با خودم می گم امروز از چی برات بنویسم?

شروع می کنم به حرف زدن با خودم انگاری تو اینجایی و می شنوی

می گم پنجره باز هست و هوا اون بیرون تاریکه.


چند شب هست که هر وقت میام اتاق تا بخوابم این جمله رو با خودم تکرار می کنم. :)))

می بینی همسری

دلم می خواد برم بیرون از خونه.

برم  سر کار

بین ادمیزاد ها زندگی کنم.


اما فعلا برنامه زندگیم دست خودم نیست و مشغولم :))

نپرس به چکار مشغولی, که اینقدر خسته ام که حتی حوصله توضیح دادنم ندارم :))))


میدونی همسری

دلم زندگی می خواد. 

بدون دغدغه های فکری بیخود و الکی :)))


زندگی چه رنگ و طعم و بویی داره به نظرت?


در مورد بوی زندگی,  به نظرم زندگی بوی یه نوزاد رو میده. 

خواستنی , پر از زیبایی معصومانه و پر از عشق


در مورد رنگ و طعم زندگی هم نظری ندارم. :)))

خودت اگر حوصله داری بیا از طعم و رنگش برام بگو

:)))

کاش موفرفری کنارم بودی به تمام معنا

دلم نمی خواد از این همسر بیخودیا باشی.

از این مدلا که اصلا به ادم توجه نمی کنند خوشم نمیاد.

تو پسر خوبی باش و بهم توجه کن.

:***

دلم فقط می خواد امشب غر بزنم.

هی غر بزنم

اونقدر غر بزنم که حد نداشته باشه. :)


پنجره باز هست و هوا تاریکه و من دارم برات می نویسم.

اخ اگر نیای?

اونوقت من میرم به اون دور دور ها

شاید برم اسکله و توی بندر کار کنم و هی خیس عرق بشم

اگر نیای, برنامه من سخت کار کردن و یه زندگی ساده است که پر از تماشا و پر از لبخند و پر از نور و پر از فکر هست.

شاید اگر تو نیای من حتی هر روز هم پرواز کنم.

کافیه هر وقت باد میاد دستام رو از هم باز کنم و چشمام رو ببندم. و فکرم رو در اسمون ابی به پرواز در بیارم.

:))

اما اگر تو بیای می تونم دست کنم توی موهای فرفری ایت و هی بکشم و هی بکشم تا بلاخره مو ات کنده بشه و تو حرص بخوری که چرا دست از سر چند تار موی سرت بر نمی دارم و من چقدر اینکار رو حتی بیشتر از خندیدن زیر نور خورشید دوست دارم. :)))))))


می دونی چیه

دوستت دارم

بیا 

من منتظرتم عزیزم :*****

سلام موفرفری من :***....... آرزوها

روزا میرند و میاند . 

من اما ......................

باز خواستم از عمق ذهنم بنویسم . کم اوردم اقای همسر.

این ذهن منم عمق نداره انگار. :)))))

موندم بعد اما چی بنویسم. :/


می دونی همسری اگر از من بپرسند علم بهتره یا ثروت می گم تمام اینا  بحث ها ر و  ول کن و برو دنبال آرزوهات.


همیشه دیدم ادمای پولدار بچه هاشون توی هر راهی که بخواند و دوست داشته باشند. قدم می ذارند و گاها موفق می شند.


ببین  همسری, منظورم اینه منم اگر به خاطر بی پولی و هزار تا چیز دیگه دست از ارزوهام نکشم. یعنی خیلی پولدارم. 

شاید شاید, ادمای فقیر,  فقیر موندن چون یه جای به بعد زندگیشون دیگه دنبال ارزوهاشون نمیرند. زندگیشون اینقدر سخت شده که ارزوها و خواسته هاشون رو فراموش می کنند.

یا شایدم نمی دونند ارزوی باید داشته باشند.

یا شایدم ارزوهاشون رو ازشون گرفتند.


اصلا ارزو داشتن خودش تولید علم و ثروت می کنه.


ارزو داشتن یعنی داشتن یه جفت بال برای پرواز

وقتی به ارزوهات برسی, شادتر می تونی زندگی کنی.

شادتر فکر کنی و با امید بیشتر زندگیت رو بسازی.


می دونم همسری جان, ته نویسندگی چیزی نیست. اما  این ارزو و خواسته منه

بال پرواز منه.

کارخونه انرژی سازی منه.

شادم می کنه و وقتی شادترم باهوش تر و خلاق تر و سالم ترم

ارزوی من نویسنده ماهری شدنه. 

دلم می خواد مردم صف بکشند برای خرید کتابهای جدیدم .

دوست دارم مردم بگند وقتی کتاب های تبسم رو می خونیم از ته دل سبک و شاد می شیم. :)))

مردم صف بکشند تا شادی بخونند و شاد شاد شاد بشند.

:))))



شاید بعدا این پست رو کاملتر کنم



سلام به خودم :)))

تصویری از اشواریا هنرپیشه زن هندی رو گذاشتم روی پس زمینه موبایلم تا انگیزه بگیرم و لاغر کنم.

:)))

فکر کردم چقدر من شبیه اشواریا هستم. برای همین عکسش رو به عنوان نمایی از اینده ای که لاغر می کنم. برای پس زمینه موبایلم انتخاب کردم.


هر بار که موبایلم رو روشن می کنم و چشمم می افته به عکسش. از اینهمه زیبایی حیرت می کنم.


یه نگاه توی ایینه می کنم و به خودم می گم اخه تو با اون چشای مشکی و صورت پف کرده از خستگی و زیر چشم کبود کجا و اشواریا کجا???? :))))))

نمی دونم چرا فکر کردم تا این حد قشنگم. :)

فکر کنم ذهنم حسابی خودشیفته شده :/

تصوری که از خودم ساختم زیباست. درون ذهنم خودم رو زیبا می بینم تا حدی که ایینه دستم می گیرم قیافه اویزون خودم رو می بینم غش می کنم از خنده

می گم این منما. یادم رفته بود چه شکلی ام :)))))))


سلام همسری جان......توجه به خود

سلام همسری جان 


داشتم در سایت های مختلف چرخ میزدم. 

در سایتی نوشته بود که از نظر مردان, توجه کردن زنان به دستها و ناخوناشون خیلی مهمه. :)))

یادم اومد که من به دستام زیاد نمیرسم :)

بعد خیلی چیزای دیگه یادم اومد

یادم اومد من به موهام هم نرسیدم.

:)

بعد از اون یادم اومد زیاد به تمیزی لباسام اهمیت نمیدادم. یعنی خاک و خلی هم باشم برام مهم نبود. :)

بعد یادم اومد به صورت رنگ پریده و کک مکی ایم کرم نمیزنم. فقط ضد افتاب می زنم.

بعد یادم اومد که در صدر لیست تمام اینا,   به هیکل نازنینم نرسیدم. :)))


بعد علاوه بر جذابیت صورت و هیکل, حالتهای صورتم در جذابیت صورت تاثیر داره.

فکر کن همسری شادی, انرژی, حالت دوستانه داشتن صورت برجذابیتش اثر داره :////

واقعا ایا من شاد باشم بیرون خونه, صد تا ادم مزاحمت برام ایجاد نمی کنند?

:)) فکر کنم در جاهای که من رو می شناسند شاد و پر انرژی باشم کافیه اما یادم بره توی خیابون اخمو و جدی راه برم. یعنی امکان نداره یه مزاحم پیدا نکنم و خنده ام زهر مارم نشه. :))


یعنی سوژه ای هست این دقت در رفتار و اخلاق و ظاهر خودم. اینکه ببینم کجای رفتارم اشتباه است.

اخه هر چیزی دلیلی داره همسری, احتمالا من خیلی از کارها و رفتارهام اشتباه است که کسی ازم خواستگاری نمی کنه.



:))) اصلاح کردن خودم که اشتباه نیست.

اتفاقا هیچ اتفاقی توی این دنیا بی علت نیست و همه چیز تابع قانون علت و معلول هست. 


خاستگار نداشتن منم همینه تابع قانون علت و معلول هست. :)

باید به خودم برسم تا حدی که به دیگران این پیغام رو بده که من برای خودم ارزش قایلم و در نتیجه دیگران هم برام احترام قایل بشوند. :)))


بزار ببینم من حاظر نیستم جذب مردی بشم که موهاش رو شونه نکرده و صورتش اصلاح نکرده و دکمه های لباسش رو بالا و پایین بسته. یه شلوار گشادم زده تنگ تیپ اش :)))


خوب بی انصافیه خودم رو نبینم و به خودم نرسم. :/

 دلم یه لاک یاسی رنگ ناز می خواد یا یه لاک قرمز البالویی جیغ :))))

چقدر به دستام هم میاد به به 


شبت خوش همسری 

در ضمن حسابی به خودت برس تا حسابی توی دلم جا باز کنی :***


وقتی خبر ازدواج دوستام رو می شنوم ........ قله کوه

وقتی می فهمم یکی از دوستام از مجردی داره در میاد.

خوشحال میشم. حداقل دیگه نگران مجرد بودنش نیست.

 اخه بیشتر دوستای من یا نزدیک سی هستند یا بیشتر از سی.

وقتی قبل سی سالگی متاهل می شند. براشون خوشحال میشم که قبل سی سالگی ازدواج کردند و دلشوره یه دختر سی ساله مجرد رو تجربه نمی کنند.

وقتی هم بعد سی سالگی ازدواج می کنند بیشتر خوشحال میشم که بعد اینهمه انتظار تونستند ازدواج کنند.



@ اما همیشه اینجور مواقع یه تصویر خاصی توی ذهنم نقش می بنده.

خودم رو می بینم که بالای کوه,درست روی قله کوه ایستاده ام. 

در حالیکه جلوی روم اسمون خاکستری بی انتها است و زیر پام علف های خشک روی کوه و سنگ های درشت 

 صورتم رو به خورشید در حال غروب هست به نحویکه صورت خودم رو حتی نمی بینم.

کوله پشتی ای که روی پشتم انداختم بیشتر از همه چیز جلب توجه ام می کنه.

یه صدای بی قرار هی توی دلم می گه. باید برم باید برم باید برم.

اما سر جام میخ وایسادم و نه قدمی پس میزارم و نه قدمی پیش.

همینجور به اسمون خاکستری بی نهایت نگاه می کنم.

و هر لحظه صدای درونم هی بلندتر میشه, باید برم باید برم باید برم. و هیچ کاری رو در جهت رفتن انجام نمی دم.

انگار رسالت صدای درونم اینه که سکوت کوه را بشکونه.