صدام کنید لیلا
صدام کنید لیلا

صدام کنید لیلا

سلام موفرفری من :***....... آرزوها

روزا میرند و میاند . 

من اما ......................

باز خواستم از عمق ذهنم بنویسم . کم اوردم اقای همسر.

این ذهن منم عمق نداره انگار. :)))))

موندم بعد اما چی بنویسم. :/


می دونی همسری اگر از من بپرسند علم بهتره یا ثروت می گم تمام اینا  بحث ها ر و  ول کن و برو دنبال آرزوهات.


همیشه دیدم ادمای پولدار بچه هاشون توی هر راهی که بخواند و دوست داشته باشند. قدم می ذارند و گاها موفق می شند.


ببین  همسری, منظورم اینه منم اگر به خاطر بی پولی و هزار تا چیز دیگه دست از ارزوهام نکشم. یعنی خیلی پولدارم. 

شاید شاید, ادمای فقیر,  فقیر موندن چون یه جای به بعد زندگیشون دیگه دنبال ارزوهاشون نمیرند. زندگیشون اینقدر سخت شده که ارزوها و خواسته هاشون رو فراموش می کنند.

یا شایدم نمی دونند ارزوی باید داشته باشند.

یا شایدم ارزوهاشون رو ازشون گرفتند.


اصلا ارزو داشتن خودش تولید علم و ثروت می کنه.


ارزو داشتن یعنی داشتن یه جفت بال برای پرواز

وقتی به ارزوهات برسی, شادتر می تونی زندگی کنی.

شادتر فکر کنی و با امید بیشتر زندگیت رو بسازی.


می دونم همسری جان, ته نویسندگی چیزی نیست. اما  این ارزو و خواسته منه

بال پرواز منه.

کارخونه انرژی سازی منه.

شادم می کنه و وقتی شادترم باهوش تر و خلاق تر و سالم ترم

ارزوی من نویسنده ماهری شدنه. 

دلم می خواد مردم صف بکشند برای خرید کتابهای جدیدم .

دوست دارم مردم بگند وقتی کتاب های تبسم رو می خونیم از ته دل سبک و شاد می شیم. :)))

مردم صف بکشند تا شادی بخونند و شاد شاد شاد بشند.

:))))



شاید بعدا این پست رو کاملتر کنم



نظرات 5 + ارسال نظر
امین چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 21:46

دیدم به معرفی سایت‌های مفید علاقه دارید گفتم اینم داشته باشید:
http://www.woolen.ir/

طراحی ته دیگ داشت توی سایتش , در حد باقلوا :)))
ممنون لینکش کردم.

عالییییییییییی بود. :)))

امین سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 17:17

این شوقی که دارید خیلی باارزشه. خیلی.

ممنون ممنون
فکر کنم هیجان برای زندگیه.
بعضی اوقات می گم یکم به سنت فکر کن. اما دلم می خواد شاد شاد باشم.
:)))))

آنا سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 10:53

چه آرزوی قشنگی. درباره چی می خوای بنویسی؟

:)) مشکل همین جاست می خوام یه نوشته ای باشه که فکر پشت اش باشه.
بیشتر داستان کوتاه :)))

حامد سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 08:37 http://followme.blogsky.com/

ایام می گذرد، روزها، ثانیه ها... اما تو بمان. لبخندت را همیشگی کن که قاب شود در نگاه آدم ها. هدیه ای که کهنه نمی شود :)
.
تو این دوران ک کسی مطالعع نداره(البتع ب جز شما:))میخاین نویسنده شین؟!
باید تو بیست سالگیت میرفتی دنبال این عارزوت،زمانی ک دنبال مو فرفری بودی...ن حالا
شما همین وبلاگتو مرتب بنویس همع از ته دل سبک میشیم میشیم :)

:))))) از دست تو حامد مگر ارزو کردن به سن و ساله.
اتفاقا ادم تا زنده است باید ارزو داشته باشه و دنبالش بره :)))

زهره سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 05:10 http://a3moone7om.blogsky.com

با این عزم جزم شما روزی رو میبینم که کتابتو دست گرفتم دارم میخونم بعد در قسمت سخن نویسنده نوشته :
با تشکر از همسر عزیزم که مرا در نوشتن و چاپ کتاب کمک کرد ( یا یه چیز تو همین مایه ها مثلا ادبی تر )

:))) مثلا با تشکر از همسر عزیزم که در این مدت که من مشغول نوشتن بودم ظرف ها رو می شست.
;))))) مفتی که ادم تشکر نمی کنه. حداقل چهارتا کار مفید بکنه بعد.
دیگه بردن اشغالا دم در رو نگفتم.
چون قرار بود ادبی باشه :)

ممنون زهره جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد