صدام کنید لیلا
صدام کنید لیلا

صدام کنید لیلا

من چند تا..... :))

وقتی می خوام بدونم حال مامانم چطوره ازش سوال می کنم 

مامان من چند تا هستم?

وقتی مامانم حالش خوبه جواب میده

تو 1001 هستی :))

یعنی یه عدد بزرگ در عین حال مثبت رو بیان می کنه

وقتی یکم افسرده و غمگینه

می گم مامان من چند تا هستم?

می گه تو -4+3 تا هستی که جوابش میشه -1 یعنی افسرده است.

وقتی مامانم خیلی افسرده است

ازش می پرسم مامان من چند تا هستم?

یا میگه 

هیچی

یا میگه

تهی

اونوقته که باید بغلش کنم و کلی مسخره بازی در بیارم تا از دلش غم و غصه در بیاد

یه روزای که حالش خیلی خوبه

وقتی ازش می پرسم مامان من چند تا هستم?

میگه تو "لیلی و نصفی" هستی

یا -1+108653+4/657+5/7+67% هستی

بعد غش غش می خنده و می گه حالا بشین حساب کن ببین چند تای :)))))


از اینه های داخل خانه تا شیشه های مترو :))

صبح از خواب بلند می شم

زل می زنم به دختر داخل ایینه با چند مشت اب و کمی کرم و رژ لب به صورتم صفای میدم و در حالیکه به دختر زیبای داخل ایینه نگاه می کنم و ذوق می کنم اماده بیرون رفتن از خونه می شم.

قراره با مترو تا تهران برم. :))

سوار مترو می شم. به تهران که می رسم خط عوض می کنم و سوار مترو بعدی می شم.

واگن مترو زیر زمین شروع به حرکت می کنه.

شیشه های مترو توی تاریکی زیر زمین حکم ایینه پیدا می کنند.

زل میزنم به تصویر خودم توی ایینه :))

یه دختر قد کوتاه با گردن کوتاه و بدنی تپل و صورتی گرد با پوست صورت کک و مکی و ورم کرده که پای چشاش سیاه است.

همزمان خودم با تصویر دخترای اطرافم که عکسشون افتاده روی شیشه مترو مقایسه می کنم.

:)) قد بلند و لاغر. زیبا و چقدر تیپهاشون عالیه. 

یک لحظه شک می کنم چرا توی ایینه خونه خودم زیبا دیدم اما اینجا چرا اینقدر بد شده چهره ام :))

متوجه نگاه های کنجکاو می شم که بهم خیره شدن.

لابد بد زل زدم به شیشه مترو

تا ایستگاه مقصد وقت دارم از شیشه مترو زل بزنم به دخترای اطرافم 

و مواظب باشم ایستگاه مورد نظر پیاده بشم :))


پ.ن: :))) سطح دغدغه در حد المپیاد فیزیک

خاطره مربوط به زمان دانشجویی هست 

شوهر شمالی :))

بعد از خانواده ام و موفرفری جانم , دومین عشق بزرگ زندگی من اشپزیه :)))

اشپزی ام اما وا ویلا است لیلی, دوست دارم خیلی:))

یعنی دقیقا اشپزی ام شخصیت اش مثل خودمه , عاشق عاشقه :)))

غذا یا شور می شه یا تند تند می شه اگر تند و شور نشه خام هست و نپخته غذا رو از روی اجاق ور می دارم سفره می چینم :))))

اصلا تحمل ندارم غذا جا بیفته . زود زود می خوام غذا نوش جان کنم 

البته تا غذا در حال عمل اومدن روی گاز هست نصف بیشترش رو خوردم و چیزی برای سر سفره نمونده :)))

حالا همه اینا گفتم تا بگم من عاشق غذاهای شمالی ام

بهترین غذاها رو شمالی ها می پزند

اون سبزیجاتی که توی غذاشون به کار می برند عالی

عالیه :)))

دلم می خواد همسری جان شمالی باشه

از اون مردای شمالی نازنین و مهربون و صد البته اهل خانواده

بعد من خودم رو برای مادر شوهری لوس کنم. مادرشوهری هم بهم اشپزی شمالی یاد بده و هم هر وقت می ریم خونشون غذای شمالی بپزه :)))

فقط یک نکته ای هست که من برنج خور نیستم :)))




از "دختری با گوشواره مروارید" تا " سگای غمگین" :)))

همیشه خدا ادم بد عکسی بودم مخصوصا اینکه عکس از فاصله دور انداخته شه :))

یعنی داغون داغون می شه عکسام

بعد یه مدت فهمیدم اگر موقع سلفی گرفتن چشم بدوزم به یه نقطه دور و هزار تا عکس از خودم بگیرم

چند تای از این هزار تا ممکنه خوب در بیاد

اونم تازه حتما حتما عکاسی باید توی محیط بیرون و روشنایی روز انجام بشه :))

عکسای که به دست میان محشرن

توصیف تمام دوستام از عکس ها یکی هست

یه دختر جذاب با چشای درشت با یه نگاه خیلی عمیق

و چشای که خیلی غم توش هست 


اگر تابلوی نقاشی" دختری با گوشواره مروارید" رو دیده باشین

می تونید نگاه من رو تصور کنید

من عکسای جدیدم رو دوست دارم از عکسای که قبلا می نداختم خیلی بهتره اصلا منو زشت نشون نمیده

بر عکس کاملا زیباتر از اونچه واقعا هستم نشونم میده. 

اما غم توی چشام رو اصلا دوست ندارم.

نمی دونم چرا اصلا وقتی که نمی خندم و حرف نمی زنم و فقط دارم فکر می کنم چشام باید غمگین باشه

انگار که غم عالم روی دلم هوار باشه

در حالیکه اصلا غمگین نیستم :))


انگار من و دختر داخل تابلوی" دختری با گوشواره مروارید" یه وجه تشابه داریم

چشای هر دو تامون خندیدن بلد نیست


:))) 

چشای خانواده مادریم بیشترشون سگ داره

اما سگای چشای من سگای غمگینی هستن 



https://fa.m.wikipedia.org/wiki/دختری_با_گوشواره_مروارید_(فیلم)

سلام موفرفری جانم :))

سلام عزیزم 

امروز مثل 365 روز دیگه سال با مامانم رفتیم خرید خونه, هوا یه جورای خوب بود نه سرد سرد بود و نه گرم

یه جورایی هوا ملس بود :))

همینجور که توی خیابون راه می رفتم به اطرافم چشم دوختم :))

گفتم بگردم یه موضوعی پیدا کنم تا وقتی تو ازم پرسیدی

تبسم امروز چه جوری گذشت ?

بشینم یه دل سیر در موردش باهات حرف بزنم

سرم رو گرفتم بالا

چشم دوختم به اسمون ابی رنگ بالای سرم

یک کفه دست ابر توی اسمون دیدم که خیلی پراکنده و محو به چشم می خورد

با خودم گفتم اگر ازم بپرسی خوب خانمی چه خبر?

منم با ذوق در جوابت بگم وای عزیزم نمی دونی امروز خیابون بودم و یک کفه دست ابر دیدم وسط اسمون :))))

نمی دونم خوب از چی حرف بزنم :///

از روزمرگی هام مثلا برات بگم خوبه?

یادش بخیر موفرفری :))

بابام هر وقت ازم می پرسید 

خوب تبسم خانم چه خبر?

من همینجور زل می زدم به یه نقطه دور و بعد یه سکوت طولانی و فکر به اینکه چه خبری می تونست باشه و من خبر ندارم?????

:))) در پاسخ پدرم می گفتم هیچ خبری نیست که نیست

اخ اخ

://

پدرم همیشه فکر می کرد یه اتفاقی افتاده من نمی خوام بگم 

:)) نمی دونم والا خوردن و خوابیدن و بیرون رفتنم جز خبر حساب میشه یا نه ???

خلاصه عزیزم من خبرنگار خوبی نیستم

می تونم دوست داشته باشم و بهترین همسری دنیا برات باشم اما فکر نکنم استعداد زیادی در حرف زدن داشته باشم 

خدا هم نکنه بخوام حرف بزنم :)))

اصلا چیزی نگم بهتره عزیزم

من چرا امروز اینجوری شدم :))

خوب موفرفری جان , شما چه خبر?

کار خوش گذشت?

ترافیک عالی بود?

حسابی از سرما یخ زدی?

امروز صدای پرنده ای رو شنیدی?

چای که نوشیدی, سرد بود یا گرم ? تازه دم بود?

امروز چقدر شاد بودی?

چقدر خندیدی?

چند بار به ساعتت نگاه کردی?

به من فکر کردی?



دوست دارم عزیزترینم :***

دلم یک عالمه دلتنگته :)))


سلام موفرفری عزیزم :**

سلام عزیزم

یه روز دیگه از روزای خوب خدا گذشت :))

ببخش که این چند وقته کمتر نوشتم


عزیزم کاش امروز من سکوت می کردم و تو حرف می زدی

کافیه فقط چشام رو ببندم و گوش بدم به صدای قلبم :***


چشام رو الان بستم و فقط یک جمله از زبونت شنیدم

"سلام لیلی من"


کاش بیشتر باهام حرف میزدی 

با تبسمت بیشتر حرف میزدی :))

اما تو فقط با لبخند نگام می کنی

نکنه تو هم مثل منی

ساکت, خیلی ساکت, درست در لحظه ای که باید حرف بزنی ساکت ساکتی :)))


چرا سکوتت رو با مدام صدا کردن اسمم شکستی

هان???? 

" لیلی, لیلی,..... لیلی"


می دونی موفرفری,دلم می خواست خیلی حرفا از زبونت بشنوم 

می دونی دلم می خواست بهم بگی دوستت دارم تبسم :))


اما تو در حالیکه بغلم کردی

لبانت کنار گوشم اوردی و زمزمه وار ازم پرسیدی

دوستم داری لیلی? 

:)))


یه امروز که ازت خواستم تو باهام حرف بزنی

ازم می پرسی دوستت دارم?


من تو رو

زندگی در کنارت رو

و خانواده ای که با هم می سازیم را با تمام وجودم دوست دارم


ای مرد جانم 

الان بهت چی بگم

الان که دیگه کاملا سکوت کردی و حتی وجودت رو کنارم حس نمی کنم

الان بهت چی بگم :)))


کاش الان کنارم دراز کشیده بودی

اونوقت بهت می گفتم چشمات رو ببندی تا  بهت یاد بدم چه جوری از اسمون پر ستاره ای که همیشه توی ذهنم تصور می کنم یه ستاره بچینی.

اینجوری شاید غم و غصه و سنگینی و خستگی روزانه ات رو کمتر حس می کردی و می تونستی حداقل به اندازه یه جمله بیشتر باهام حرف بزنی


کاش فقط بهم می گفتی خیلی زود میام لیلی من

تا تو یه ستاره بچینی من اومدم لیلی



:*** دوستت دارم موفرفری جان

تبسمت تو رو به اندازه تمام ستارهای چیده شده داخل سبد زندگی ایش دوست داره. 


شبت خوش عزیز تبسم :****


* لیلی اسم واقعی من

* :)


مرد ایده ال من :))) رمز : 1111

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سلام عزیزم :)

سلام عزیزم

دلم بدجور هوس درس و دانشگاه کرده

دلم تنگ شده برای ریاضی

برای خوندن کتابهای درسی

دلم برای تحقیق کردن تنگ شده

برای گوش دادن به حرفای استاد و جزوه نوشتن تنگ شده

:)) می بینی عزیزم 

اگر من و تو تا الان ازدواج کرده بودیم و بچه داشتیم 

الان داشتم پا به پای کوچولومون ریاضی , علوم و تاریخ و .... می خوندم. دیگه هوس دانشگاه رفتن به سرم نمی زد :)))

نه اینکه خیلی هم درسخون بودم به این خاطره

والااااااا :))

همش توی دانشگاه می خوابیدم

سر کلاسا همش چرت میزدم

یادش بخیر سر همین خواب الود بودن ها و گیج زدن سر یکی از  کلاسا , استاد انداختم. :)))

استاد سوال ازم می پرسید 

منم گیج خواب 

اصلا نمی فهمیدم سوالش چی بود

خلاصه انداختم :///

من عاشق درس و دانشگاه و خوابمممممم :))

می دونی مرد من

عزیزم

موفرفری من

دلم می خواد صبح ها که از خواب بلند می شم

یه هدفی برای زندگی داشته باشم

اما بسه درس و دانشگاه 

:/

سر همین پایان نامه هم پوستم قلفتی کنده شد رفت پی کارش

ترجیح میدم پا به پای بچمون درس بخونم

والااااا :))))

بچه من و تو 

من تنبل و درس نخون

و تو ?????

من سر کش و یکدنده

و تو??????

من خیالباف و رویایی

و تو????

قراره بچمون به دنیای من و تو قدم بزاره و امیدوارم تنبلی و درس نخوندنش گردن من نندازی :///



برم بخوابم 

خوابم میاد شدیدددددد 

خوش بخوابی عزیزم :****

سلام جانم :))

سلام جانم

نفسم

عمرم :)))

امروز دلم کوه می خواست

وای که چقدر هوا سرد است. :)))

کاش میشد رفت کوه و بر گشت

اصلا دلم می خواد توی دل طبیعت چادر بزنیم من و تو 

موفرفری جانم :)))

کنار یه رودخونه و زیر درختی که بر گاش ریخته چادر بزنی و از داخل چادر به جریان رودخونه نگاه کنی و در حالیکه دور خودت پتو پیچیدی و لرز کردی گوش بدی به صدا برخورد موج های اب به سنگ های ته رودخونه

کمی اونورتر اقای خونه ات داره کباب باد می زنه و دستاش رو روی اتیش گرم می کنه

و اون لحظه با خودم فکر می کنم من در کنار موفرفری ام خوشبخت ترین تبسم دنیام :))))


می دونی عزیزم

هنوز حس یه دختر جوون رو دارم که دلش عشق و عاشقی می خواد

هنوز پر از رنگ و نور ام

پر از خنده

عاشق سکوتم. 

عاشق دیدن 

:))) دلم یه زندگی هدفمند می خواد

دوستت دارم مرد من 

لبات پر از خنده

چشات پر از عشق و حمایت و مردانگی

دستات محکم و گرم

و اغوشت که پر ا ز اطمینان هست


حالا همه اینا یه طرف

اون کباب ها رو پشت و رو کن نسوزههههههه

توی این سرما یخ زدیم دیگه گشنه نمونیم :))))


شبت خوش عزیزمممممم :****