صدام کنید لیلا
صدام کنید لیلا

صدام کنید لیلا

4 بهمن سه شنبه 1401

می دونم هیچوقت این صفحه هات نمی خونی. و از این بابت هم ناراحتم و هم خوشحال. یادم باشه اگر روزی بهم رسیدیم تا می تونم بهت نگم، دوست دارم. 

تو هیچوقت نباید بدونی که چقدر دوست دارم و چقدر انتظارت کشیدم. یادم باشه روز ازدواجمون، نخندم. تو هیچوقت نباید بدونی که چقدر در روزهای که نبودی حتی با تصورت، لبخند نشست روی لبام.

روزی که بهم رسیدیم

یادم باشه، نه بهت بگم دوست دارم. و نه به روت، لبخند بزنم.

هزاران بار الان بهت میگم دوست دارم اما از من نخواه روزی که بهم رسیدیم بهت بگم دوست دارم. 

دوست دارم اما الان 



12 دی 1401

12 دی 1401

سالها قبل یه وبلاگی می خوندم که یک دختر مجرد نوشته بود. و مدام سر خدا غر میزد که چرا تقدیرش این هست. 

خودم الان یه وبلاگ دارم. یه وبلاگ که از دلدادگی خودم به معشوق خیالی م میگم. 

ایا دلم می خواد در حال حاظر عین اون دختر مجرد، غر بزنم؟ 

در حال حاظر حس دلتنگی شدید دارم برای معشوق خیالی م. و همینطور خواب الودگی. 

حسی برای غر زدن نیست اما یه دوست داشتن زیاد ته دلم لونه کرده. 

دوست دارم. 

هر بار که به این وبلاگ میام. این دلتنگی هست که من رو به اینجا کشونده. میام که بگم دوست دارم. 

چند سال قبل با خودم می گفتم 40 سالم که شد دست از دوست داشتن تو می کشم. واقعیت باور می کنم و دست از خیال پردازی می کشم. 

40 سالم شده. با خودم می گم 42 سالم که شد دست از دوست داشتن تو می کشم. دیگه در موردت خیال پردازی نمی کنم. 

پلک هام از شدت خواب روی هم داره می افته. به زور چشام باز نگه داشتم و دارم به دوست داشتن ت بعد 42 سالگی فکر می کنم. 


7 دی 1401

کاش باهام حرف می زدی 

#همسرم

12 یا 13 اذر ماه 1401

این دوست داشتن چیه که مدام در ادم تکرار میشه. 

هر بار میگم دیگه احساساتی در من وجود نداره. 

هنوز تو رو دوست دارم. و این تنها چیزی هست که در تمام این سالها تغییر نکرده. 

دلتنگی  کش دار

من از شعر متنفرم اما تو هیچوقت شعر نباش

14 مهر1401 پنجشنبه شب

هر وقت وارد وبلاگم می شم. تو در من زنده میشی. 

من ادمی نیستم که اهل شعر و شاعری باشم. 

اینجا برام بیشتر از یک صفحه مجازی برای نوشتنه. 

اینجا تو نفس می کشی. 

وجود داری. 

حتی من رو می شنوی

و سالهای زیاد تو رو در حالی تصور کردم که پشت فرمون نشستی و در جاده در حال رانندگی هستی. این زنده ترین تصویری هست که از تو دارم.و من از شعر متنفرم. 

این رو برای این گفتم که جملات بالا رو با شعر اشتباه نگیری. 

شاید مشکل از من هست که هر وقت از تو می نویسم. هیجان زده میشم و قلبم می زنه. و فکر می کنم هر نوشته ی که در اون حس باشه به شعر نزدیکه. و خدا می دونه که من از شعر متنفرم.

شستن پتو و قُر شدن تشت فلزی

پتو دو نفره انداختم داخل تشت فلزی بزرگ
داخل حموم شستم
دست اخر شستن، کلی مایع شوینده ریختم
خوب لگد زدم. اومدم تشت وارونه کنم تا ابش خالی بشه.
شوینده ها از داخل تشت ریختن زمین.
کف حموم لیز شد
من لیز خوردم
مچ دستم تا شد.
اب گرم ریختم روی مچ دستم تا چیزی نشه
دیدم لبه تشت فلزی برگشته و قر شده

برای مدت طولانی با دوستام خداحافظی کردم.

بعد مدتها حدود 17 سال دوستی، با دوستام خداحافظی کردم. 

چون دوست نبودن. 

فعالیتم رو در همه شبکه های مجازی لغو می کنم. 

من می مونم و حوضم

و نوشتن

امیدوارم با نوشتن ذهنم اروم بشه

و یاد بگیرم خیلی چیزهای که بلد نبودم. 

28 شهریور 1401

برای بار دوم تنها شدم :) 

27 شهریور 1401

یه پست زدم که دوست و دشمنم مشخص شد. 

حتی دوست هم برای گرفتن لایک و کامنت رفت طرف ادم فروشا.

من ادما خوب نمی شناسم. هیچوقت نشناختم. خودم فقط می شناسم. ترسو هستم اما حرفم میزنم. اما ادمای این جامعه برای اینکه سمت قدرت از دست ندن، طرف زور رو می گیرن.

مثل ادمهای که فکر می کردم، دوستان من هستن.

در حالیکه دشمنهای خودشون هم بودن

27 شهریور 1401

زامبی ها بهم حمله کردن. 

و من حس کردم باید از ادمهای این دنیای مجازی فاصله بگیرم. 

اومدم اینجا و شروع به نوشتن کردم

چون پر از حرفم. پر از احساس و پر از ندونستن. و پر از اتشفشانهای که توی وجودم در حال فواره است. 

چرا ادمها نمی زارن و راحت نمی زارن ادم رو. 

چون خودم، اسایش از خودم گرفتم.

چون خودم زیاد با ادمها حرف می زنم

چون زبون به دهنم نمی گیرم

کاش ساکت تر بودم

27 شهریور 1401

می خوام دوباره اینجا بنویسم. چون نیاز به نوشتن دارم و خوب نیاز به تغییر.

اینجا می شه نوشت، بدون ترس از دیده شدن.

شاید اینجا ساعتهای طولانی فقط فقط فقط بنویسم.

چقدر خوبه اینجا کسی من رو نمی شناسه.

و خوب این خیلی خوبه.

من لیلا هستم. و این برای شروع خوبه.

دوست دارم بنویسم. و این عالیه

و دوست دارم هرزگاهی از چیزای جالب زندگی بگم. 

امروز به روش تربیتی بچه ها فکر می کردم. روش مونتسوری. 

و دقیقا دلم خواست یک کتاب در موردش بخونم. 

روش منتسوری یه خانم با همین فامیل ابداع کرده. 

و من عاشق تربیت و نحوه رشد ذهن کودکان هستم. 

سوم خرداد 1401

شاید در مورد تو ننوشتن عاقلانه ترین کار ممکنه. 

با این حجم از دلتنگی چه کنم

اخرین سنگرم اینجاست

و دوست داشتنی که هیچوقت از دلم بیرون نمیره. 

حس ت می کنم. انگارقسمتی از وجودم هستی. 

تمام این سالها تنها چیزی که امیدوارم نگه داشته. باور به بودنت هست. 

فقط کمی خسته م. 

خسته از تصور کردنت. 

ادما چرا می خوان تنها باشن. 

این میل قوی صحبت کردن با تو از کجا میاد؟

من حرف میزنم و تو می شنوی.

دوست داشتن

تنهای

یا میل عمیق بودن در کنارت

من ادم عاشق پیشه ی نیستم. اهل قهقهه زدن هم نیستم.

فقط یه ادم احمقم که نقش ادمای جدی بازی می کنه.

دوست داشتنت بی انتهاست.

ذهنم شاخه به شاخه شده.

بعد هر جمله ی که می نویسم، اندکی مکث می کنم تا صدای تو رو بشنوم که جوابم می دی.

اما فقط تصویر هست که می بینم.

مثلا تو رو در حال دوچرخه سواری در حالیکه کراواتت به صورتت می خوره.

چرا تو رو در گذشته فقط می تونم تصور کنم؟.

در 80 سال قبل

چرا تو الان در کنارم نیستی

چرا تو رو در اینده نمی تونم تصور کنم

خسته م عزیزم

شبت اروم و صبحت پر انرژی

15 آبان 1400

خرداد1394 بود که وبلاگم رو باز کردم

از موفرفری م گفتم

از دوست داشتنش

از عشقی که بهش داشتم

زندگی م گذشت و گذشت و گذشت 

و من در آستانه چهل سالگی م

از موفرفری در تمام این سالها خبری نبود.

6 سال عین برق و باد گذشت


26 یا 27 شهریور 1400

کاش جات رو می دونستم

می اومدم بغلت می کردم.و بوس ت می کردم. 


وقت برای دوست داشتنت تنگه

۱۸ تیر ۱۴۰۰

دیگه برای دوست داشتن ت کاری نمی کنم.

همینکه دلم برات تنگ میشه. همینکه یک گوشه دنیا سالمی، بابتش شکر گزارم.

همین ها کافیه