صدام کنید لیلا
صدام کنید لیلا

صدام کنید لیلا

۲تیر ۱۴۰۰

دوستم داشته باش 

شعر از من نیست

قول بده که خواهی آمد
اما هرگز نیا
اگر بیایی
همه چیز خراب میشود
دیگر نمی‌‌توانم
اینگونه با اشتیاق
به دریا و جاده خیره شوم
من خو کرده ام
به این انتظار
به این پرسه زدن ها
در اسکله و ایستگاه
اگر بیایی
من چشم به راه چه کسی بمانم.....
رسول یونان

فقط اومدم اینجا تا برات بنویسم در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰

هنوز منتظرتم و چیزی از این حجم دوست داشتن کم نشده.

خیلی سال هست که برات می نویسم 

و منتظرم 

نزدیک ۴۰ سالم شد 

ده ساله که چشم انتظارم 

ده سال 

و هر بار به خودم می گم که این چه انتظار مضحکی هست که می کشی.

سنی ازت گذشته لیلا.

توی این سن باید دیگه بدونی برات دیر شده.

اما دلم سن و سال نمی شناسه عزیزم.

هنوز هم به شادابی و سرزندگی همون ده سال قبل منتظره.

ده سالگی انتظارمون مبارک مرد من.

دوست دارم.و هر روز و هر شب به یادتم

با من ازدواج می کنی؟

خدایا کاری کن که محبتش از دلم هیچوقت بیرون نره.

کاری کن که خودش مسبب این نشه که دوستی که همیشه در قلبم نسبت به اون حس می کردم .از بین بره 

واقعیت این هست که.

دوستش دارم. از صمیم قلبم 


اگر یه روز ، واقعا و از ته دل، عاشق یه گل رز بشم. راحت چشام رو می بندم و به خواب ابدی می رم.  

چون می دونم به معنای واقعی کلمه، زندگی کردم.

دوست داشتن رو جای درون خودم، حبس می کنم

زمان ما دوست داشتن بی مفهوم بود.

اجازه نداشتی به پسری سلام کنی.

حتی، اجازه حرف زدن نداشتی.

حداقل محیط اطراف من اینگونه بود. 

من اجازه عاشق شدن نداشتم. 

من اجازه زندگی نداشتم.

فقط یه قلم داشتم که از این روزها بنویسم.

و الان 

دلم عشق واقعی می خواد. 

۱ فروردین ۱۴۰۰

دلتنگتم عزیزم.

سال جدید آمد و من هنوز دلم برات تنگه 

مگر قراره چند سال عمر کنیم که اینقدر اصرار برای نیومدن داری؟

باید رفت 

باید برم 

شاید اولین بادبادکی رو که دیدم سوارش بشم و برم به اوج آسمونها 

دلتنگتم درست مثل بادبادکی که بندش بریده شده و در آسمون رها شده 

ترجیح میدم یه بادبادک آبی باشم.که وقتی بندم پاره میشه. در آبی آسمون محو بشم و جزی از آسمون بشم.

دلتنگتم 

دلتنگتم 

دلتنگتم 

همراه و همسر و بهترین دوست من 

سال نوت مبارک

حسودی م میشه

با دوستم حرف میزنم.

خواهرش تازه عروس شده.

می گفت امروز دامادشون  آمده منزلشون و امسال خواهرش عروسی می کنه.

با خودم گفتم خدایا، انگار من بهر تماشا این دنیا اومدم.

چرا من ازدواج نمی کنم؟

 چقدر بده آدمیزاد حسود باشه.

به دوستم تبریک گفتم و باز حسرت خوردم.

یاد تمام عروسهای افتادم که در جریانشون بودم و چقدر به تک تک شون حسودی کردم.

چندین سال این حس بد رو داشتم  و دارم و خواهم داشت .

دلم یه همسر. به همراه. یه همزبون، یه هم نفس می خواد.

چقدر دلم برای بودن در کنار یک نفر تنگ شده.

فایده به دنیا اومدن انسان های مثل من چیه؟

دلم زندگی می خواد خدایا 

باید برم.

برم از سر چشمه آب بیارم.

شاید مرد من ،سر چشمه منتظرم باشه 

۳۰ بهمن ۱۳۹۹ 

نوشته شده توسط یه لیلای حسود 







دوستت دارم 

گرچه دوری.

گرچه نمی شناسمت.

گرچه دیر کردی.

دارمت دوست.

۵ بهمن ۱۳۹۹

۵:۳۳ صبح 



۴۰۱ نامه

۴۰۰ تا نامه تا حالا برات نوشتم.

اینم نامه ۴۰۱ هست.

امروز موهام رو بعد سالهای زیادی پسرونه زدم.

شاید ده سال بیشتر هست که موهام همیشه بلند بوده.

خسته م و خوابم میاد 

اما باید باهات حرف بزنم.

دبیرستان که می رفتم. مکالمه دو تا دختر رو شنیدم. با هم عهد بستند تا زمان ازدواج شون موهاشون رو کوتاه نکنند.

نمی دونم چی شد که دلم خواست منم عضو نامریی این عهد و پیمان باشم.

سالها گذشت و من بارها موهام رو کوتاه کردم.

تا اینکه با خودم گفتم ، الان وقتش هست منم وارد این پیمان بشم و تا زمان ازدواجم موهام کوتاه نکنم.

موهام بلند بلند شد. شاید هرزگاهی  یه چند سانتی متری موهام میزدم. اما همیشه بلند بود.

تا رسیدن به امروز ۲۲ دی ۱۳۹۹ 

و موهام کوتاه کردم.

من زیر عهدم زدم. 

فقط انتظار فرسوده م کرده بود.

الان شادترم. موهای کوتاه بهم میاد. زیبای خاصی بهم داده.

فکر کنم با موهای کوتاه راحت تر میشه منتظر موند. حداقل سبکترم.






من و تو

می دونم یه روز, یه جای 

من و تو به هم می رسیم.

۲۲ دی۱۳۹۹

۱۶ دی ۱۳۹۹

سلام محبوب من

 هنوز نیمکت خالی ما ، زیر اون درخت بزرگ رو یادت هست؟

همون نیمکتی که بارها در موردش باهات حرف زدم 

همون نیمکتی که من می نشستم روش و تو در خیالم درست چند تا نیمکت اونورتر نشسته بودی و مشغول مکالمه بودی.

همون نیمکت که قرار بود هر دوتامون یک روز با هم روش بشینم.

توی این فصل سرما، درختی که بالای سر نیمکت قرار داره هنوز سر سبز و قشنگه.

هرزگاهی زوج های جوان یا مسن رو می بینم که نشستن روی نیم کت و دارن دم گوش هم پچ پچ می کنند.

منم با مادرم نشستم روی اون نیمکت 

اما با تو، حتی در خیالم هم روی اون نیمکت ننشستم.


۱۷ دی ۱۳۹۹ 

ساعت ۱۲ و‌دو دقیقه شب 







۱۰ دی ۱۳۹۹

اگر فقط برای تو می نوشتم. اگر فقط با تو درد و دل می کردم. 

شاید خیلی از اتفاقات زندگی م نمی افتاد.

با تو عاقل و بالغ می شدم.

رشد می کردم و از دردی که روحم رو در بر گرفته بود گذر می کردم.

دوستت دارم