صدام کنید لیلا
صدام کنید لیلا

صدام کنید لیلا

دلتنگی و خنده به لب 

همسر من بهترین دوستم

سلام :)

حال من خوب است 

خنده ای بر لب 

و.....


عزیزم، نامه برام بنویس .

برات چند ساله دارم می نویسم.

چندبار متهم ت کردم که سواد خواندن نداری.

چند بار متهم ت کردم به نبودن.زنده نبودن.

و هر بار تو بودی که متهم شدی به کم کاری.

اما حقیقتش تازه امروز فهمیدم .

مهم نیست چند تا نامه می نویسم.

مهم این هست ایمان داشته باشم نامه ای از جانب تو دریافت می کنم.

و هیچوقت انتظار نامه ای از سمت تو رو نداشتم.

اما الان ازت می خوام.

اینبار تو برام نامه بنویس

تو برام نامه بنویس

نزدیک ۴۰۰ تا نامه برات نوشتم.

اینبار تو برام نامه بنویس .





چی می تونه از عاشقانه های دو نفر خسته کننده تر باشه؟

همسرم بهترین دوست من سلام.

عاشقانه نوشتن و خواندن اون برای بقیه خسته کننده و ملا ل آور هست.

حق میدم بهت اگر خوندن این نوشته ها ،خسته ت کنه.

خودمم عاشقانه  نمی خونم 

اهل عاشقانه نوشتن هم نیستم.

اینایی هم که می نویسم از سر دلتنگی هست وگرنه من کجا و شعر و شاعری و عاشقانه نوشتن کجا؟

می بینی عزیزم،از دست خودم همیشه در عذابم.

خودم رو باز خواست می کنم.

همسرم 

۵ سال از تاریخی که این وبلاگ رو ساختم گذشت.

و تو :) لاکپشت ترین مردی هستی که دیدم










همسر من بهترین دوستم

سلام 

سلام به کسی که شجاعت زند گی داره .

امروز نقاشی کشیدم. خندیدم و پرچم خودم رو با شادی تکون دادم 

امروز برای اولین بار گفتم ،من خودم رو دوست دارم.

گفتنش عجیب بود. 

و برای بار چندین هزاروم، وسوسه شدم بیام اینجا برای همسرم بنویسم.

وقتی به واژه همسر فکر می کنم تنها واژه ای که هم تراز با اون به ذهنم میاد،دوست هست.


همسر من بهترین دوستم 

۱۱ آذر ۱۳۹۹

روزمرگی های لیلی 

احتیاج به بغل دارم.

اونم توی این کرونایی.

تبدیل شدم به یه آدم بی حوصله :)














اول اذر1399

چرا باید از غم بنویسم؟

درسته ناراحتی لیلا

اما بگذر از تمام روزهای که دلت می خواست مادر بشی و نتونستی. 

بگذر از تمام روزهای که به فکر یه همسر در زندگیت بودی و نشد. 

نشد لیلا

به همین راحتی و خوشمزگی :))

لیلا، می دونم دلتنگش هستی

دلتنگ مردی که براش می نوشتی

اما ننویس

ننویس چون باز باور می کنی که کنارت نشسته و داره نفس می کشه. 

ننویس  ازش

اما باز با خودت حرف بزن

با خودت حرف بزن و بگو لیلا

لیلا امروزت چطور بود؟

خوب زندگی کردی؟

خندیدی؟

اما باور کن

باز ته دلم غنج میره برای دیدن خندیدن تو

باز دلم تنگ میشه برای رسیدن به تو

باز دلم تنگ میشه برای تمام راه های که رفتم برای رسیدن به تو


می دونم نیستی در زندگی م

می دونم نیستی اما درون من، همیشه هستی 

یادمه اینقدر از نیومدن ت خسته شده بودم که بهت گفتم سواد خوندن نداری

سواد نداشتی که هر چی نوشتم، نخوندی :)) 

سواد نداشتی که می تونستی بخونی، اما مشغول خوندن نوشته های دیگران بودی

چقدر ازت خواستم نامه هام رو بخونی

آخر سر داد زدم

تو سواد خوندن نداری

سواد خوندن من رو نداری :) 


اما تو نفهمیدی

نفهمیدی که من دلم شکسته 

که دلم شکسته و قلبم گرفته 

ازت رو برگردوندم

ننوشتم 

که دیگه بهت نگم سواد خوندن نداری

سواد خوندن ،دلم رو نداری 


نفهمیدی 

حتی ترکت کردم 

بهت محل نذاشتم

اما حتی متوجه رفتن من نشدی

بدجور، مشغول خوندن نوشته های دیگران بودی

دوست داشتم 

دوست دارم

اما هنوز برام سخته، برات ننویسم

برام سخته حتی امید نداشته باشم. 

من بدون امید نمی تونم زنده باشم

نمی تونم نفس نکشم


اما برام سخته برات بنویسم

سخته 

حتی اگر ننویسم برات

بدون که خیلی دوستت دارم و یه جای بزرگ توی قلب من داری

دوست دارم


من 38 ساله شدم

29 آبان 1399

من این زندگی رو نمی خواستم

می خواستم ازدواج کنم 

بچه دار شم

و بچه هام رو بزرگ کنم

تمام سعی م رو کردم که موفق شم ازدواج کنم

اما نشد مرد من

نشد 

و من 38 ساله شدم 

3 آبان 99

3 آبان 99

مردمن 

حقیقتا ترسیدم

ترسیدم که پیر بشم و تو همچنان فقط یه خیال در ذهنم باشی

بدون بوسه ای

یا آغوشی 

تو دوستم داشته باش 


سلام محبوب من

مشکل از من است که تو  خواندن نمی دانی

چون من آموزگار خوبی نبودم. 

و همچنان دوستت دارم 

اما معقول‌تر 

سال نو شما دوستای خوبم مبارک

11 اسفند 1398

مرد من سلام

4 سال از وقتی که شروع کردم برات نامه نوشتن می گذره. 

و تو هنوز به زندگی م نیومدی. 

دوستت دارم  عزیزم

می دونم کم حرف شدم و حرفی نمیزنم. 

می دونم دنیام شده سکوت

می دونم.... 

اما هنوز امید دارم

:) 

یه سوالی دارم ازت عزیزم

تو از  اینهمه نیومدن خسته نشدی؟

قسمتی از قلبم بود. درست دورترین و عمیق ترین قسمت قلبم.  

براش نامه می نوشتم. هرزگاهی با خودم می گفتم یعنی یک روز میشه نامه هام رو بخونه؟  

اما بعد به این نتیجه رسیدم که سواد خوندن نداره، یعنی امیدوار بودم که هیچوقت نامه هام رو نخونه، چون اینطور نبودش در تمام این سالها توجیه می شد  

اما تازگیا به این نتیجه رسیدم سواد دیدن نداره  

اما عجیب دلم برای این مرد تنگ شده