ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
14 مهر1401 پنجشنبه شب
هر وقت وارد وبلاگم می شم. تو در من زنده میشی.
من ادمی نیستم که اهل شعر و شاعری باشم.
اینجا برام بیشتر از یک صفحه مجازی برای نوشتنه.
اینجا تو نفس می کشی.
وجود داری.
حتی من رو می شنوی
و سالهای زیاد تو رو در حالی تصور کردم که پشت فرمون نشستی و در جاده در حال رانندگی هستی. این زنده ترین تصویری هست که از تو دارم.و من از شعر متنفرم.
این رو برای این گفتم که جملات بالا رو با شعر اشتباه نگیری.
شاید مشکل از من هست که هر وقت از تو می نویسم. هیجان زده میشم و قلبم می زنه. و فکر می کنم هر نوشته ی که در اون حس باشه به شعر نزدیکه. و خدا می دونه که من از شعر متنفرم.
الهی...
و خدا من چقدر شعر دوست دارم و
عاشق فاطر تفاوت هام
لیلااااااااااااااااااااااا
بله :)