صدام کنید لیلا
صدام کنید لیلا

صدام کنید لیلا

تمام این مدت :)

سلام مرد من :))

تمام این مدتی که با تو در این وبلاگ حرف زدم. عشقی در وجودم شعله ور شد.

دلم می خواست یک روز این عشق روزی به واقعیت تبدیل بشه و من در واقعیت کسی در زندگیم داشته باشم.

اما این چند روز اتفاقی در زندگیم افتاد که باعث شد فکر کنم شاید تمام سهم من در دنیا از عشق به همسر و شریک زندگیم, همین وبلاگ باشه و بس.

خدایا شکرت

نمی دونم اینده ابستن چه حوادثی هست.

حتی از نوشتن اونچه اتفاق هم افتاده عاجزم.

عزیزم

مرد زندگی من , اونروزی که غرق در ناامیدی بودم. از شدت ناراحتی از حال رفتم و در عالم دیگه بود که پسرمون رو دیدم.

یه پسر بیست و پنج ساله. خوش هیکل و قد بلند 

مرد بودنش و انسان بودنش حس کردم.

 همون یک رویا کافی بود تا صبرم بیشتر شه.

:)) با خودم گفتم شاید در یک دنیای دیگه تبسمی وجود داشته باشه شبیه من که دارای یک خانواده باشه و یه پسر بیست و پنج ساله هم داره. :))

اگر من عاشقی نکردم و حضور همسری را در کنارم حس نکردم. حداقل اون عاشقی کرده :)))

شاید من خیلی خلم و از کاه کوه ساختم

باز این بغض لعنتی سراغم اومد :)))

خدایا حرف عشق و عاشقی می شه چرا بغض بهم یورش میاره.

اینقدر که من به عشق مشتاقم خدایا نه به بهشت مشتاقم و نه از جهنمت می ترسم. :)))

من از مردن نمی ترسم.

اما چرا بی عشق خدایا :)))

خدایا حداقل عاشق خودت کنم 

اینجوری بی عشق

نمیشه 

اینقدر ادم دست خالی نمیشه

خدایا تو عشق رو بهم بدهکاری

:)))

خدایا لبخند روی لبام باش

اگر تبسمی در این دنیا هست. بودش فقط یک لحظه است.

اما خودش اینقدر جاهل هست که اینو نمی دونه

خدایا 

بعضی اوقات دلم برای خانوادم می سوزه

چرا اینقدر کم ازشون نوشتم?

چرا عاشقانه ای براشون ننوشتم?

خدایا خودت می دونی عاشقشونم :))

خدایا همسری که در زندگیم نیومد و نرفت رو به تو می سپارم

خدایا تک تک عزیزانم رو به تو می سپارم.

بهشون بگو دوستشون دارم و ارامش رو بهشون عطا کن.

خدایا تو رو هم خیلی دوست دارم.

تو منو خوشبخت افریدی 

:))) ببخش که خیلی غرغر کردم. 

خدایا ببخشم و ببوسم که به تو و گرمای وجودت نیازمندم :))****

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد