صدام کنید لیلا
صدام کنید لیلا

صدام کنید لیلا

سلام مرد من :))

سلام مرد من :))

فکر کنم تو هم با خوندن چند تا نامه اخرم متوجه شدی که تبسم در سلولی که خودش ساخته اسیر شده.

همش از خودم حرف میزنم

از سرگشتگی و ...

انگار دنیا به من محدود شده یا من به خودم محدود شدم.

:)) 

مرد من امروز رفتم خیابون

گفتم بزار به چشمای ادمای دیگه نگاه کنم تا از این زندان خود ساخته رهایی پیدا کنم.

نگاهم بین دیدگان ادمهای مختلف می دوید و از چشمی به چشم دیگه سرک می کشید.

اولین راه ارتباط برقرار کردن با ادما نگاه کردن به چشماشونه

:)))

به چشم ادما نگاه می کردم و با خودم می گفتم

بس کن تبسم

تا کی می خوای در خودت محبوس باشی :))

با خودم گفتم کاش می شد چند کلمه ای با کسی حرف بزنم.

کفش نوزادی از پاش در اومد . کفش را از زمین برداشتم . مادر بچه رو صدا زدم ...خانم خانم

مادر نوزاد برگشت و کفش رو ازم گرفت

با خودم گفتم از کجا بین اونهمه ادم , اونهم در این شلوغی عید فهمید من اونو صدا زدم???

:))) 

مرد من امروز روز خوبی بود.

مقداری از مسیر برگشت به خانه رو دویدم. به نفس نفس افتادم و از به ضربان افتادن قلبم لذت بردم.

برای ناهار نون بربری گرفتم.

امروز عالی بود مرد من

تبسم بود و زندگی و ......


دوست دارم عشقم

عاشقانه تر از هر زمانی دوست دارم.

شبت بخیر :******


نظرات 2 + ارسال نظر
علی امین زاده دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت 17:25 http://www.pocket-encyclopedia.com

ممنون که با یان پست گذاشتی همه ی خواننده هات یه جرعه زندگی سر بکشن.

سلام
ممنون از شما که دلنوشته هام رو می خونید.
و با نظرات زیباتون وبلاگم مزیین می کنید.

توجه کردی چقدر ادبی حرف زدم :))
به به خودم کیف کردم.

جدا از شوخی و لبخندی بر لب
ممنون :)

امیر جمعه 6 اسفند 1395 ساعت 21:00 http://dashtemoshavvash.blogsky.com

سلام
خیلی قشنگ نوشتی
آفرین

سلام
ممنون
نظر لطف شماست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد