صدام کنید لیلا
صدام کنید لیلا

صدام کنید لیلا

دختری که من نبود

به دخترک نگاه کردم.دخترک نشسته بود زیر درخت و داشت کتابی رو  می خوند.

درست مثل تصورات من بود. وقتی داشتم خونه رو به مقصد کوه ترک می کردم با خودم گفتم تبسم جان برای اینکه تنهای حس نکنی یه کتاب با خودت ببر کوه و رسیدی کوه موقع استراحت کتابت را باز کن و بخون.

اما صبح زود نظرم عوض شد و با خودم یه دفترچه یادداشت برداشتم و یک قلم تا از خاطرات مسافرت تک نفره ام بنویسم.

حالا که رسیدم کوه و دخترک رو می بینم با کتابی در دست با خودم می گم اگر با این پسری که در کوه اشنا شده بودم همراه نمی شدم منم مهلت لذت بردن از قلم و کاغذم داشتم.

وسطهای مسیر بود که صحبت از مذهب می شه.

گفتم من ادم مذهبی نیستم.پسرک تا این حرفم رو می شنوه, ازم می خواد روسریم رو برداره تا موهام رو ببینه 

حالت تهوع می گیرم .

نمی دونم چرا فکر می کنند مذهبی نبودن. یعنی حد و مرز و حریم شخصی نداشتن.

حالم خوش نیست و تهدیدش می کنم اگر بهم نزدیک شه و دست بهم بزنه پرتش می کنم داخل رودخونه پشت سرش.

7 سالی از من کوچکتره . به خودم نفرین می کنم چرا با پسرک همراه شدم. 

سنم رو ازم می پرسه

دل و روده ام بهم می خوره

راستش می گم.

فکر می کرد همسن هستیم. یا نهایتا 2 سال ازش بزرگترم.

اینکه سن ام کمتر نشون بده اصلا در اون لحظه برام لذت بخش نبود.

من در اون لحظه فقط دلم می خواست همسرم و بچه هام در کنارم باشند نه یک مرد غریبه.

پسرک می خواست باز هم در دل دامنه کوه پیشروی کنه.

اما من می خواستم برگردم.

پسرک وقتی از تصمیم من مبنی بر برگشتم با خبر شد. خداحافظی کرد و مسیر خودش ادامه داد.


هم مسیر, چه واژه پر معنای برای من بود.

یاد مردای افتادم که باهاشون قرار گذاشته بودم

کسایی که وقتی فهمیدن از من چیزی بهشون نمی ماسه رهام کرده بودن رفته بودن.

یک نفر تا مترو منو رسونده بود.

نفر بعدی تا ایستگاه اتوبوس 

نقر بعدی باز هم مترو

دیگری فقط چند خیابان همراهی ام کرده بود.

و این یکی مسیر خودش ادامه داد.


توقع نداشتم که به خاطرم نظرش عوض کنه و با من برگرده.

اما پیاده روی در کوهستان با همراهی یک غریبه, باعث شد بیشتر روی واژه همراه و همقدم فکر کنم و به این فکر کنم اگر مردی تو را بخواد تا اخر دنیا هم شده همراهت میاد.

و اگر نخوادت وسطای مسیر رهات می کنه و میره.

میزانی که یک مرد تو رو می خواد از تعداد قدم های که همراه تو بر می داره مشخص می شه.



+ اینکه چرا با یک غریبه همراه شدم بر می گرده به توصیه یک روانشناس, اینکه سعی کنم با مردها تعامل اجتماعی داشته باشم . نه در حد دوستی . بلکه حرف زدن عادی

اما نمی دونم چرا همیشه امور جور دیگه پیش می ره




نظرات 1 + ارسال نظر
نرگس شنبه 29 آبان 1395 ساعت 01:10

چه زیبا بود .....به نظرم روحه ارامی داری
خیلی لذت بردم
مرسی

نظر لطفت هست نر گس جان :***

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد