ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
متاسفم یک مدت بدون هیچ اطلاعی نبودم.
بیشتر روزها به این فکر می کردم باز هم بیام و بنویسم.
اما دچار یه سکوت شده بودم و از تمام دوستای خوبم چه در تلگرام و وبلاگ فاصله گرفتم. تقریبا هیچ جای پیدا نمی شد که من فعال باشم. :)
دلم برای مرد رویاهام و دوستای خوب وبلاگیم تنگ شده بود.
من فقط طالب زندگی بودم. یه زندگی واقعی
:))) اما دچار سکوت شدم.
سکوتم وقتی به اوج اش رسید که خواب دیدم مرد من شبیه اسمون بزرگ و پهناوری هست که در دلش یک کهکشان بزرگ وجود داره. به من نزدیک شد و بوسه ای از لبهام گرفت. قلبم در خواب به شدت تپید :))
از خواب که بلند شدم به خودم قول دادم که به خیال بسنده نکنم و کاری کنم که مرد ام واقعا در کنارم حضور داشته باشه. :)
اما این مدت هیچ کاری نکردم
نمی دونم
تنها کاری که کردم ننوشتن بود. :)
مرد زندگی من
دوستت دارم
و دلم پر از دلتنگی است
ببخشید نظرات تایید نکردم
وقت می ذارم و تایید می کنم و از تک تک دوستای خوبم ممنونم که جویای احوالم بودین و هستین.
عالیه
ممنون عزیزم :)
دلم برای خودت و نوشته هات تنگ شده بود
اسیر بودم شاید
اسیر خودم
سلام عزیزم فدات مرسی که اومدی و خبر دادیم
نگرانت بودیم
حالا نازی جون این مردای رویاهای ما چه گلی به سرمون زدن که مال تو بزنه
شوخی کردم
مواظب خودت باش خبر از خودت بده
سلام
ممنون عزیزم :*****
خدا رو شکر نوشتی باز :) بیا و بنویس
سلام
چشم خانمی :****