ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سلام مرد زندگی من
یک روز دیگه گذشت :))
تازگیا یه فکر عجیبی افتاده به جوونم
وقتی فکر می کنم که ممکنه تو همین فردا ی روزگار بیای و وارد زندگیم بشی. با خودم می گم نه نه
فردای روزگار زوده , خیلی زود
من کلی کار انجام نشده دارم.
و یکدفعه کلی کار به ذهنم خطور می کنه که تا به حال حتی به فکر انجامشون هم نبودم. اما وقتی فکر می کنم نکنه تو امروز و فردا سر و کله ات پیدا بشه
این کارها می شه جز الوویت های زندگیم :)))
نه اینکه تو در این سی و سه سال زندگیم تشریف اوردی برای همین دچار اظطراب اومدنت شدم :///
نگاه نگاه
اش نخورده و دهن سوخته شده حکایت نیومدن تو و دلشوره اینکه اگر بیای من چیکار کنم?
:))) می بینی مرد من
تبسم بانو برای خودش حسابی کولی بازی در میاره و طاقچه بالا می زاره.
فکر کن یه روز بیای خواستگاریم و بگی بانو تبسم با من ازدواج می کنی?
منم هول کنم و بگم کلی کار انجام نشده دارم که باید انجام بدم
تو هم متعجب بپرسی چیکار عزیزم?
منم بگم
هومممممممممممم
اهان یادم اومد می خوام درس بخونم :)))
نخند مرد م
نخند عزیزم
مطمن باش وقتی بیای اینقدر پر از دلهره ام که خودم پشت هر بهانه ای مخفی می کنم.
دوستت دارم مرد نازنینم و شبت خوش عشق من :****
امان از دهانی که بی موقع باز شود
بابا شاید خوب بود
ندیده چرا می پرونی خواهر
:))) اخه من تا به حال ازم کسی خواستگاری نکرده بود. حول کردم.
بعد اونم کسی ازم خواستگاری نکرد.
بخند که لبخند تو زیباست :)))
حالا واقعا میخوای درس بخونی ؟
سلام
:) یادمه یه روز که از دانشگاه بر می گشتم خانم مسنی شماره تلفن ازم خواست بیاد خواستگاری.
اون زمان ارشد می خوندم و قصد نداشتم بیشتر از این ادامه تحضیل بدم.
اما هول شدم و.گفتم قصد ادامه تحصیل دارم.
:)) این قسمت از نوشته ام به یاد اون روز نوشتم.
فعلا قصد درس خوندن ندارم