ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
افتاب رفته بود و دختر نارنج و ترنج از دل میوه نارنج اومد بیرون.
نگاهی به دور برش کرد از خورشید و گرمای اون خبری نبود.
حالا که خورشید غروب کرده بود دیگه هیچ تهدیدی وجود برای اون وجود نداشت .
دخترک خندید و دستش رو به سمت ماه دراز کرد و ماه درخشان رو لمس کرد.
گرده های درخشان ماه روی سر انگشتان دست دخترک نشست اند.
دختر نارنج و ترنج دستهاش رو روی صورتش کشید و صورتش چون ماه شروع به درخشیدن کرذ.
دختر نارنج و ترنج با خودش فکر کرد کاش از خورشید نمی ترسید اونوقت روزها صورتش رو با روشنایی خورشید می شست و شبا با گرده های ماه