ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
قرار بود برای خرید چند تکه لوازم منزل با داداش بریم به چند مغازه سر بزنیم.
اخرین مغازه ای که سر زدیم من در حال بررسی اجناس بودم.
هرزگاهی هم داداش رو صدا میزدم.
علی بیا اینجا
علی بیا
علی اینو نگاه
خلاصه دیدیم صاحب مغازه گفت دخترم یه نصیحتی بکنمت
گفتم بفرما
گفت به احترام حضرت علی, اقاتون رو اقا علی صدا بزن :///
نگو دیده من هی داداش رو صدا میزنم.اینم دست به سینه میاد جلو گوش میده و میره
منم در تمام مدت اخم کردم. بی نهایت جدی در حال تجزیه و تحلیل مالی ام :)))
دلش برای داداش ما سوخته فکر کرده چه زن بد خلقی گیرش اومده :))))
خداییش من موقع خرید جدی ام چند تا چشم دارم چند تا هم قرض می کنم حسابی کاسب رو می پام.
حالا بگذریم من چند سالی از داداش بزرگترم.
هرجا هم میرم فکر می کنند زنشم :)))
خلاصه اخر داداش جان فرمودن من خواهرشم :)
هیچی دیگه می خواستم بدونید من خواهر علی هستم. زنش نیستم :)))