صدام کنید لیلا
صدام کنید لیلا

صدام کنید لیلا

خوشبختی :)))

درست چند وقت پیش بود پام از کار زیاد درد فلج کننده ای گرفته بود. قدرت حرکت دادن پام رو نداشتم.

ارزو می کردم پاهام قدرت بگیرند تا بتونم کار کنم.

وقتی نداشتم تا مریض شم.

:))) یادمه چقدر خوشحال شدم باز هم بیماری هست با کمی دارو. و ماساژ خوب بیشه.

الان پاهام حالشون خوبه.

:))

من خیلی کارها هست انجام ندادم

تفریح چندانی ندارم

و خیلی خیلی های دیگر :))

اما بی نهایت خوشبختم.

چون یه خانواده خوب دارم

ارامشی که مدیون طرز فکرم هستم

و مادرم که بی نهایت توی زندگیم تاثیر مثبت داره. 

و از اینکه در کنارمه نهایت لذت رو می برم.

یعنی یه خرید کردن ساده در حد خرید چند قلم میوه و سیب زمینی وقتی با مادرمم انگار رفتن به بهترین مسافرت هاست.

من خوشبختم حتی اگر دردی هم از سمت. خانواده ام بهم وارد شه. بازم خوشبختم چون درسته ناراحتم می کنند بعضی اوقات , اما حضورشون هست و قلبهاشون که می دونم منو دوست دارن.همین وجودشون هست که به دلخوری های کوچیک هم می ارزه. :)))


ماجرای خرید با داداشی :))

قرار بود برای خرید چند تکه لوازم منزل با داداش بریم به چند مغازه سر بزنیم.

اخرین مغازه ای که سر زدیم من در حال بررسی اجناس بودم.

هرزگاهی هم داداش رو صدا میزدم.

علی بیا اینجا

علی بیا

علی اینو نگاه 

خلاصه دیدیم صاحب مغازه گفت دخترم یه نصیحتی بکنمت

گفتم بفرما

گفت به احترام حضرت علی, اقاتون رو اقا علی صدا بزن :///

نگو دیده من هی داداش رو صدا میزنم.اینم دست به سینه میاد جلو گوش میده و میره

منم در تمام مدت اخم کردم. بی نهایت جدی در حال تجزیه و تحلیل مالی ام :)))

دلش برای داداش ما سوخته فکر کرده چه زن بد خلقی گیرش اومده :))))

خداییش من موقع خرید جدی ام چند تا چشم دارم چند تا هم قرض می کنم حسابی کاسب رو می پام.

حالا بگذریم من چند سالی از داداش بزرگترم.

هرجا هم میرم فکر می کنند زنشم :)))

خلاصه اخر داداش جان فرمودن من خواهرشم :)



هیچی دیگه می خواستم بدونید من خواهر علی هستم. زنش نیستم :)))