صدام کنید لیلا
صدام کنید لیلا

صدام کنید لیلا

برای مدت طولانی با دوستام خداحافظی کردم.

بعد مدتها حدود 17 سال دوستی، با دوستام خداحافظی کردم. 

چون دوست نبودن. 

فعالیتم رو در همه شبکه های مجازی لغو می کنم. 

من می مونم و حوضم

و نوشتن

امیدوارم با نوشتن ذهنم اروم بشه

و یاد بگیرم خیلی چیزهای که بلد نبودم. 

28 شهریور 1401

برای بار دوم تنها شدم :) 

27 شهریور 1401

یه پست زدم که دوست و دشمنم مشخص شد. 

حتی دوست هم برای گرفتن لایک و کامنت رفت طرف ادم فروشا.

من ادما خوب نمی شناسم. هیچوقت نشناختم. خودم فقط می شناسم. ترسو هستم اما حرفم میزنم. اما ادمای این جامعه برای اینکه سمت قدرت از دست ندن، طرف زور رو می گیرن.

مثل ادمهای که فکر می کردم، دوستان من هستن.

در حالیکه دشمنهای خودشون هم بودن

27 شهریور 1401

زامبی ها بهم حمله کردن. 

و من حس کردم باید از ادمهای این دنیای مجازی فاصله بگیرم. 

اومدم اینجا و شروع به نوشتن کردم

چون پر از حرفم. پر از احساس و پر از ندونستن. و پر از اتشفشانهای که توی وجودم در حال فواره است. 

چرا ادمها نمی زارن و راحت نمی زارن ادم رو. 

چون خودم، اسایش از خودم گرفتم.

چون خودم زیاد با ادمها حرف می زنم

چون زبون به دهنم نمی گیرم

کاش ساکت تر بودم

27 شهریور 1401

می خوام دوباره اینجا بنویسم. چون نیاز به نوشتن دارم و خوب نیاز به تغییر.

اینجا می شه نوشت، بدون ترس از دیده شدن.

شاید اینجا ساعتهای طولانی فقط فقط فقط بنویسم.

چقدر خوبه اینجا کسی من رو نمی شناسه.

و خوب این خیلی خوبه.

من لیلا هستم. و این برای شروع خوبه.

دوست دارم بنویسم. و این عالیه

و دوست دارم هرزگاهی از چیزای جالب زندگی بگم. 

امروز به روش تربیتی بچه ها فکر می کردم. روش مونتسوری. 

و دقیقا دلم خواست یک کتاب در موردش بخونم. 

روش منتسوری یه خانم با همین فامیل ابداع کرده. 

و من عاشق تربیت و نحوه رشد ذهن کودکان هستم.