صدام کنید لیلا
صدام کنید لیلا

صدام کنید لیلا

زندگی می گذرد

سلام مرد من :)))

می دونی مرد من هیچوقت دلم نمی خواست شبیه کسی باشم.

اما شبیه خانواده مادریم شدم.

چیزی بین خاله بزرگه که خوشگل بود و خاله دیگم که جذاب و باهوش بود. 

و شبیه مادرم از لحاظ مهربونی که در چهره اش موج میزد.

همه فکر می کردن منم یه زن جذاب و مقتدر و باهوش می شم درست عین خالم :)))

( فکر نکن مرد من، تبسم دختر مغروریه. چیزی که زیاده در جهان ادم با صورتهای زیباست. اونچه مهمه داشتن ذهن و اندیشه ای زیباست. بگذریم که بنده فقط کمی، اونم یکم از حد متوسط زیبایم بالاتره. و حتی در حد خوب هم زیبای ندارم)

 

اما دو عامل باعث شد من اون زن جذاب و باهوش مثل خالم نباشم.

اول چاقیم :))) که گند مستقیم زد روی اعتماد بنفسم.

دوم خودم بودم که نهی کردم اونچه خدا داده بود بهم.

من عملا دیوانه بازی در اوردن و بی خیال بودن رو در پیش گرفتم.

من نمی خواستم زن جذاب و مقتدری باشم.

اما خانوادم از من می خواستن با درایت رفتار کنم و منم حداقل اینکار کردم. 

نمی دونم

چرا از اونچه سرنوشت برام نوشته بود گریزان بودم.

کارهام واقعا بعضی اوقات مسخره بود

با صندل به دانشگاه می رفتم

با شلوار ورزشی بیرون می رم. اونم شلواری که سر زانوش سابیده شده.

یه کفشم دارم که پاره شده. زورم میاد برم یه نوش رو بخرم 

:////

من مشکل مالی ندارم خدا رو شکر . در حد خودمون داریم.

اما من بیخیالی های حرص دربیاری دارم

موهام که ماشالله ، انگار دچار طوفان شده. همینجور نامرتب دور برم می رم و میرم خیابون . :)))

چرا من شاکر نعمتهای که خدا بهم داده نیستم???

چرا قدر خودم نمی دونم?

شکرگذاری این نیست که فقط به زبون بیاری

من در عمل وقتی به خودم اهمیت نمی دم یعنی ناشکرم 

خدایا کمکم کن دست از این حماقت محض بردارم.

افسردگی ندارم

اما برام اهمیت نداره دیگران منو با چه تیپی ببینند.

:/

همیشه خدا من همچین ادمی بودم

خوسر و بی اهمیت به اونچه که در عرف جامعه مرسوم هست.

این حماقت و جهلی که در من هست رو نمی دونم به کی نسبت بدم?

هر چی نگاه می کنم

از والدینم بگیر تا پدر و مادربزرگم، همه ادمای عاقلی بودن و باشعور 

من اگر خانواده نداشتم بی شک تبدیل به یه دختر کولی می شدم. مدام از کشوری به کشور دیگه میرفتم. :////


مرد من

اما زندگی خانوادگی ، زن زندگی می خواد و مرد اهل زندگی

اما من شلخته و بی قید از هر چی عرف جامعه است رو  چه به زن زندگی بودن :///

یه دوست مهربون دارم که فکر می کنه من نابغه ام

چون اصلا عین ادمیزادها نیستم. :"""""

ولی من یه ادم عادیم

که فوقالعاده خیال پردازه :))


مرد من دلم برات خیلی تنگه

زن شلخته دوست داری?

من بلدم چه جوری شلخته عاشقی کنم.

:)))

اما خوب دلم برات میسوزه

وقتی بخوای منو به عزیزانت معرفی کنی چه جوری می خوای اینکار بکنی?

 شاید بگی این بانو، خاتون شلخته دل من است

 بیخود نیست که نمیای

من شاید باید از این شلخته دوله ، بودن در بیام

جمله رو کیف کردی مرد من

شایدددددد

اونم شاید 


خدایا چی میشد دس از این خودسری بر میداشتم و پام رو در دنیای زیبای زنانگی می ذاشتم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد